کلمه جو
صفحه اصلی

اشنا کردن

فارسی به انگلیسی

acquaint, enlighten, familiarize, initiate, introduce

فارسی به عربی

احط علما , ادخل , تعود , قدم , لف
موسسة فرعیة

احط علما , ادخل , تعود , قدم , لف


مترادف و متضاد

familiarization (اسم)
اشنا کردن

accustom (فعل)
خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن

familiarize (فعل)
خو دادن، اشنا کردن، عادت دادن، اشنا ساختن، خودمانی کردن

induct (فعل)
اشنا کردن، درک کردن، وارد کردن، استنباط کردن، القاء کردن، گماشتن بر

acquaint (فعل)
اشنا کردن، اگاه کردن، مسبوق کردن، مطلع کردن

affiliate (فعل)
اشنا کردن، پیوستن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، مربوط ساختن

introduce (فعل)
اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن

فرهنگ فارسی

( آشنا کردن ) ( مصدر ) ۱ - آشنا کردن کسی بدیگری . معرفی کردن کسی را بدیگری آشنا ساختن . ۲ - نزدیک کردن کارد و شمشیر و مانند آن بچیزی نه بدان حد که برد : خنجر را بگلو او آشنا کرد .
( مصدر ) شنا کردن .

لغت نامه دهخدا

اشناکردن. [ اَ ک َ دَ ]( مص مرکب ) شنا کردن. رجوع به شنا و شنا کردن شود.


کلمات دیگر: