مترادف مست کردن : مست شدن، شراب زده شدن، سرمست کردن، شیفته کردن، شیدا کردن، بی قرار کردن، غفلت زده کردن، غافل کردن
مست کردن
مترادف مست کردن : مست شدن، شراب زده شدن، سرمست کردن، شیفته کردن، شیدا کردن، بی قرار کردن، غفلت زده کردن، غافل کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
خمر , سمم , شوش , معشب
مترادف و متضاد
حمله کردن، مست کردن، انداختن، بطور کامل پوشاندن، به سختی افتادن، مست کردن یاشدن، در ترشی فرو بردن، با ترشی مخلوط کردن، در اب غوطه ور شدن
گیج کردن، مست کردن، سرمست کردن
مست کردن
مست کردن
مست کردن، میگساری کردن، دائم الخمر بودن، همیشه نوشیدن
مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن
گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن
مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن
مست کردن، احمق کردن
مستشدن، شرابزده شدن، سرمست کردن
شیفته کردن، شیدا کردن، بیقرار کردن
غفلتزده کردن، غافل کردن
۱. مستشدن، شرابزده شدن، سرمست کردن
۲. شیفته کردن، شیدا کردن، بیقرار کردن
۳. غفلتزده کردن، غافل کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) مشروب خوردن بحد افراط بمنظور مست شدن وانجام دادن اعمالی که در هوشیاری میسرنیست .
لغت نامه دهخدا
مست کردن. [ م َ ک َ دَ ]( مص مرکب ) مست گردانیدن. سبب مستی شدن. کسی را مستی دادن. سکر آوردن. اسکار. ترنیح. انزاف :
مست کردت آز دنیا لاجرم
چون شدی هشیار ماندی مستمند.
چون تو همی مست کرده ای دل هشیار.
چون نداند آنکه را خود هست کرد.
من خود ز نظر بر قد و بالای تو مستم.
اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود.
روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان.
طلبکار عهد الستت کند.
هر چه مستت کند شراب تو اوست
وانکه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری کند مستی
کم خور ای خواجه کز بلا رستی.
مست کردت آز دنیا لاجرم
چون شدی هشیار ماندی مستمند.
ناصرخسرو.
عقل و سخن مر ترا به کار کی آیدچون تو همی مست کرده ای دل هشیار.
ناصرخسرو.
گفت ایزد جان مارا مست کردچون نداند آنکه را خود هست کرد.
مولوی ( مثنوی ).
ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از می من خود ز نظر بر قد و بالای تو مستم.
سعدی.
گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود.
سعدی.
گر همه خلق را چو من بیدل و مست می کنی روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان.
سعدی.
مگر بوئی از عشق مستت کندطلبکار عهد الستت کند.
سعدی ( بوستان ).
بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت. ( گلستان سعدی ).هر چه مستت کند شراب تو اوست
وانکه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری کند مستی
کم خور ای خواجه کز بلا رستی.
اوحدی.
تهوید؛ مست کردن شراب کسی را. ( از منتهی الارب ). || در تداول عامیانه ، مست شدن. سکر. مشروب خوردن به حد افراط بمنظور مست شدن و انجام دادن اعمالی که در حالت هوشیاری میسر نیست. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).کلمات دیگر: