طبیب
دوایی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پزشکی، طبی، دارویی، شفابخش، دوایی
پزشکی، طبی، دارویی، شفابخش، دوایی
فرهنگ فارسی
سبزواری از شعرای قرن دهم و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است .
( صفت ) منسوب به دوائ دارویی .
لغت نامه دهخدا
دوایی.[ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دوا. دارویی :
باده در خم کهنه چون گردد دوایی می شود
پیر شد چون دختر رز مومیایی می شود.
دوایی. [ دَ ] ( اِخ ) سبزواری. از شعرای قرن دهم هجری قمری و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است. این بیت از اوست :
مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود
صید تو گشته بود نگاهش نداشتی.
باده در خم کهنه چون گردد دوایی می شود
پیر شد چون دختر رز مومیایی می شود.
اشرف ( از آنندراج ).
رجوع به دوا و دارویی شود.دوایی. [ دَ ] ( اِخ ) سبزواری. از شعرای قرن دهم هجری قمری و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است. این بیت از اوست :
مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود
صید تو گشته بود نگاهش نداشتی.
( از مجمع الخواص ص 295 ) ( فرهنگ سخنوران ).
دوایی . [ دَ ] (اِخ ) سبزواری . از شعرای قرن دهم هجری قمری و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است . این بیت از اوست :
مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود
صید تو گشته بود نگاهش نداشتی .
مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود
صید تو گشته بود نگاهش نداشتی .
(از مجمع الخواص ص 295) (فرهنگ سخنوران ).
دوایی .[ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دوا. دارویی :
باده در خم کهنه چون گردد دوایی می شود
پیر شد چون دختر رز مومیایی می شود.
رجوع به دوا و دارویی شود.
باده در خم کهنه چون گردد دوایی می شود
پیر شد چون دختر رز مومیایی می شود.
اشرف (از آنندراج ).
رجوع به دوا و دارویی شود.
دوائی. [ دَ ]( ص نسبی ) دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه ، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. ( از آنندراج ) ( از غیاث ). منسوب به دوا. طبی. ( ناظم الاطباء ). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود. || معتاد به الکل. الکلی.
پیشنهاد کاربران
دارو - درمان
کلمات دیگر: