کلمه جو
صفحه اصلی

مسوده


مترادف مسوده : پیش نویس، چرک نویس، رونوشت، نوشته، تصحیح نشده

متضاد مسوده : پاکنوشت، پاکنویس

برابر پارسی : پیش نویس

فارسی به انگلیسی

rough copy, draft, rough, schema, scratch

draft, rough, schema, scratch


rough copy, draft


فارسی به عربی

دقیقة , رسم تخطیطی , مسودة

عربی به فارسی

حواله , برات , برات کشي , طرح , مسوده , پيش نويس , برگزيني , انتخاب , چرک نويس , طرح کردن , () (انگليس) اماده کردن , از بشکه ريختن


مترادف و متضاد

draft (اسم)
حواله، برات، طرح، انتخاب، مسوده، پیش نویس، چرک نویس، برگزینی، برات کشی

minute (اسم)
یادداشت، دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع

copy (اسم)
جلد، نسخه، رونوشت، نسخه برداری، مسوده

sketch (اسم)
خلاصه، شرح، زمینه، طرح، ملخص، مسوده، انگاره، طرح اولیه، طراحی کلیات، طرح خلاصه، نقشه ساده، پیش نویس ازمایشی

croquis (اسم)
طرح، مسوده، انگاره

۱. پیشنویس، چرکنویس
۲. رونوشت، نوشته، تصحیحنشده ≠ پاکنوشت، پاکنویس


پیش‌نویس، چرک‌نویس ≠ پاکنوشت، پاکنویس


رونوشت، نوشته، تصحیح‌نشده


فرهنگ فارسی

نامهای که نوشته شودکه بعداصلاح وپاکنویس کنند
( اسم ) مونث مسود : ۱ - سیاه کرده شده . ۲ - نوشته شده . ۳- نامهای که نخست سرسری آنرا نویسند وسپس آنرا اصلاح کنند پیش نویس : ... از من استکشاف آن حال کردند و مسود. آن همی خواست ... ۴ - نمونهای که چاپخانه از مطالب چیده شده دهد تا تصحیح و برگردانده شود جمع : مسودات . توضیح مولف غیاث نویسد : مسوده بضم میم وسکون ثانی و فتح واو و تشدید دال بمعنی سیاه ومجازا بمعنی نوشته : و آنچه اول سرسری نوشته باشد تا بار دیگر آنرا بصفا و خوبی نویسند و این لفظ ماخوذ از اسوداد است که بر وزن افعلال است چرا که هر لفظی که در آن معنی لون باشد اکثر از باب افعلال می آید چنانکه احمرار و اخضرار و اصفرار و اسوداد و در کلام الله شریف نیز مسود از باب افعلال واقع شده : واذا بشرا حدهم بالانثی ظل وجهه مسودا و هو کظیم و آنچه که بعض مسوده گویند بضم میم و فتح سین و تشدید واو خطاست چرا که لفظ مسوده از باب تفعیل درکلام عرب مستعمل نشده . بعضض محققان فرمودهاند که این همه تقریر مذکور راست نمی آید چرا که مسوده بتشدید دال در کلام مجید بمعنی مطلق سیاه است نه بمعنی سیاه کرده شده ونه بمعنی نوشته شده پس مسوده بضم میم و تشدید واو درست باشد و فتح سین چرا که تسوید بمعنی نوشتن - که مصدر آنست - در کلام اکابر وثقات بسیار آمده اگر چه اسم مفعولش در کلام عرب نیامده و آنکه بعضی مسوده گویند بفتح میم و فتح سین و سکون واو غلط است و آنکه بعضی مسوده بر وزن مشغله گویند آن نیز غلط است . مسوده مقابل پاکنوشت که معمولا بتخفیف واو وتشدید دال تلفظ کنند در اصل بتشدید واو و تخفیف دال است مانند معظمه .
پیش نویس و سواد دستور عمل نوشته شده کپی شده

فرهنگ معین

(مُ سَ وَّ دِ ) [ ع . مسودة ] (اِمف . ) ۱ - پیش نویس ، نوشته ای که بعداً اصلاح و پاکنویس شود، چرک نویس . ۲ - سیاه کرده شده . ۳ - نمونه ای که چاپخانه از مطالب چیده شده دهد تا تصحیح و برگردانده شود.

لغت نامه دهخدا

مسودة. [ م ُس ْ وَدْ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مسودّ. ج ، مسودات . مجازاً به معنی نوشته و آنچه اول سرسری نوشته باشند تا بار دیگر آن را به دقت و صفا و خوبی نویسند. (ناظم الاطباء)(آنندراج ). سواد، مقابل بیاض . آنچه اول به قصد مراجعه بنویسند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسوده شود. || سیاه . این لفظ مأخوذ از اسوداد بر وزن افعلال است ، زیرا هر لفظی که در آن معنی لون باشد اکثر از باب افعلال می آید، چنانکه احمرار و اخضرار و اصفرار و اسوداد. (آنندراج ) (غیاث ). سیاه کرده شده . || خاکه . خاکا و نقشه . (ناظم الاطباء).


( مسودة ) مسودة. [ م َس ْ وَ دَ ] ( ع ص ) آب که بر آن زردی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آبی که بر روی آن زردی باشد: ماء مسودة. ( ناظم الاطباء ).

مسودة. [ م ُس ْ وِ دَ ] ( ع ص ) تأنیث مسود. زنی که بچه سیاه زاید. ( ناظم الاطباء ).

مسودة. [ م ُ س َوْ وَ دَ ] ( ع ص ، اِ )تأنیث مسود. ج ، مسودات. آنچه اول نوشته و سپس از روی آن بطور دقت و صفا و خوبی نویسند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مُسوَدّة. مسودَّه. مسوَّده. سواد. پیش نویس ، مقابل پاکنویس ، مقابل بیاض ، مقابل مُبیضة. || کپی . ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دستخط. فرمان. نامه. نوشته. نوشته شده. || سیاه. ( دهار ). || نزد عامه ظرف شراب شیشه ای سیاه رنگ. ( محیط المحیط ).

مسودة. [ م ُس ْ وَدْ دَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث مسودّ. ج ، مسودات. مجازاً به معنی نوشته و آنچه اول سرسری نوشته باشند تا بار دیگر آن را به دقت و صفا و خوبی نویسند. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). سواد، مقابل بیاض. آنچه اول به قصد مراجعه بنویسند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به مسوده شود. || سیاه. این لفظ مأخوذ از اسوداد بر وزن افعلال است ، زیرا هر لفظی که در آن معنی لون باشد اکثر از باب افعلال می آید، چنانکه احمرار و اخضرار و اصفرار و اسوداد. ( آنندراج ) ( غیاث ). سیاه کرده شده. || خاکه. خاکا و نقشه. ( ناظم الاطباء ).

مسودة. [ م ُ س َوْ وِ دَ ] ( اِخ ) بنی عباس را گویند چرا که شعار آنها سیاه بودو لباس سیاه می پوشیدند. ( ناظم الاطباء ). عباسیان که جامه سیاه پوشیدندی ، ضد مُبیّضة یا اصحاب مقنع که جامه سپید در بر کردندی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سیاه جامگان. عباسیان ، ضد سپیدجامگان. عباسیون. ( عقد الفرید ). اصحاب دولت بنی عباس. ( خاندان نوبختی ص 264 ).
مسوده. [ م ُ س َوْ وَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مسودة. رجوع به مسودة شود.

مسوده. [ م ُس ْ وَدْ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مسودة. رجوع به مسودة شود. || پیش نویس و سواد دستورالعمل : فرمودیم تا در تمامت ممالک باسقاق و ملک هر شهری قضات آنجا حاضر گردانند و حجتی در این باب به موجبی که مسوده آن کرده فرستادیم از ایشان بازگیرند و بفرستند. ( تاریخ غازانی ص 229 ). اکنون باید که فلان و فلان قضات آنجا را حاضر گردانند و به موجب مسوده ای که فرستاده شد حجت از ایشان بازگیرند. ( تاریخ غازانی ص 229 ). || نوشته. نوشته شده. نوشته شده از روی سند یا چیز دیگری. کُپی. کپی شده. مسوّده : رقم نویسان ارقامی که به مسوده دفاتر صادرمیشود دو نفر. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 16 ). حکام و کلانتر و مستوفیان و لشکریان... و غیره محال متعلقه به ایشان که به مسوده دفتری صادر میشود. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 44 ). و رجوع به مسودّة شود.

مسودة. [ م ُ س َوْ وِ دَ ] (اِخ ) بنی عباس را گویند چرا که شعار آنها سیاه بودو لباس سیاه می پوشیدند. (ناظم الاطباء). عباسیان که جامه ٔ سیاه پوشیدندی ، ضد مُبیّضة یا اصحاب مقنع که جامه ٔ سپید در بر کردندی . (یادداشت مرحوم دهخدا). سیاه جامگان . عباسیان ، ضد سپیدجامگان . عباسیون . (عقد الفرید). اصحاب دولت بنی عباس . (خاندان نوبختی ص 264).


مسودة. [ م ُس ْ وِ دَ ] (ع ص ) تأنیث مسود. زنی که بچه ٔ سیاه زاید. (ناظم الاطباء).


مسوده . [ م ُ س َوْ وَ دَ ] (ع ص ، اِ) مسودة. رجوع به مسودة شود.


مسوده . [ م ُس ْ وَدْ دَ ] (ع ص ، اِ) مسودة. رجوع به مسودة شود. || پیش نویس و سواد دستورالعمل : فرمودیم تا در تمامت ممالک باسقاق و ملک هر شهری قضات آنجا حاضر گردانند و حجتی در این باب به موجبی که مسوده ٔ آن کرده فرستادیم از ایشان بازگیرند و بفرستند. (تاریخ غازانی ص 229). اکنون باید که فلان و فلان قضات آنجا را حاضر گردانند و به موجب مسوده ای که فرستاده شد حجت از ایشان بازگیرند. (تاریخ غازانی ص 229). || نوشته . نوشته شده . نوشته شده از روی سند یا چیز دیگری . کُپی . کپی شده . مسوّده : رقم نویسان ارقامی که به مسوده ٔ دفاتر صادرمیشود دو نفر. (تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 16). حکام و کلانتر و مستوفیان و لشکریان ... و غیره محال متعلقه به ایشان که به مسوده ٔ دفتری صادر میشود. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 44). و رجوع به مسودّة شود.
- مسوده را صاف نمودن ؛ به بیاض بردن . به ورق بردن . به کاغذ بردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 332). پاکنویس کردن .
- مسوده کردن ؛ سرسری نوشتن .(ناظم الاطباء). ورق سیاه ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 332). تهیه ٔ پیش نویس کردن .
|| خاکه . خاکا و نقشه . (ناظم الاطباء).


مسودة. [ م َس ْ وَ دَ ] (ع ص ) آب که بر آن زردی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبی که بر روی آن زردی باشد: ماء مسودة. (ناظم الاطباء).


مسودة. [ م ُ س َوْ وَ دَ ] (ع ص ، اِ)تأنیث مسود. ج ، مسودات . آنچه اول نوشته و سپس از روی آن بطور دقت و صفا و خوبی نویسند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مُسوَدّة. مسودَّه . مسوَّده . سواد. پیش نویس ، مقابل پاکنویس ، مقابل بیاض ، مقابل مُبیضة. || کپی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || دستخط. فرمان . نامه . نوشته . نوشته شده . || سیاه . (دهار). || نزد عامه ظرف شراب شیشه ای سیاه رنگ . (محیط المحیط).


فرهنگ عمید

۱. مکتوبی که نوشته می شود تا بعداً اصلاح و پاک نویس کنند، چرک نویس.
۲. نمونه ای که چاپخانه از مطالب چیده شده برای تصحیح و غلط گیری می دهد.

دانشنامه آزاد فارسی

مسَوَّده
رجوع شود به:سیاه جامگان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّسْوَدَّةٌ: سیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سیاه شدن روی ، بطور کنایه خشمناک شدن است و در عبارت "وَیَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ تَرَی ﭐلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَی ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ "س...
معنی مُسْوَدّاً: سیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سیاه شدن روی ، بطور کنایه خشمناک شدن است و در عبارت "وَیَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ تَرَی ﭐلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَی ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ "س...
ریشه کلمه:
سود (۱۰ بار)


کلمات دیگر: