کلمه جو
صفحه اصلی

بی رنگی


مترادف بی رنگی : یک رنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بی ریایی، بی تزویری، فاقد رنگ، بی رنگ بودن

فارسی به انگلیسی

freedom from colour, colorlessness

colorlessness


فارسی به عربی

تغییر اللون

مترادف و متضاد

فاقد رنگ، بی‌رنگ ( بودن)


achromatism (اسم)
بی رنگی، رنگ ناپذیری

discoloration (اسم)
بی رنگی، رنگ رفتگی

یک‌رنگی، اخلاص، صمیمیت


صداقت


بی‌ریایی، بی‌تزویری


فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بیرنگ

لغت نامه دهخدا

بیرنگی. [ رَ ] ( حامص مرکب ) صفت بیرنگ. ( یادداشت مؤلف ). حالت بیرنگ. || بیچونی حق ، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس. ( از برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) :
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی.
مولوی.
- عالم بیرنگی ؛ بی تعینی و بی صورتی. ( انجمن آرا ).

فرهنگ عمید

۱. حالت بی رنگ بودن.
۲. [مجاز] ساده و بی آلایش بودن.
۳. (تصوف ) بی چونی حق، عالم وحدت.

پیشنهاد کاربران

بی رنگی: ( etiolation ) ) [امراض نباتی]ازبین رفتن رنگ سبزنبات به علت رشد درتاریکی یا دراثر مواد تولید شده در مایکروارگانیزم ها


کلمات دیگر: