کلمه جو
صفحه اصلی

اصفر

فارسی به انگلیسی

Yellow


فارسی به عربی

اصفر

عربی به فارسی

زرد , اصفر , ترسو , زردي


مترادف و متضاد

yellow (صفت)
ترسو، زرد، عسلی، اصفر

فرهنگ فارسی

زرد، زرد رنگ
( صفت ) زرد زرد رنگ نث . صفرائ .
نام دولت خاندان اصغر تغلبی است که در اواخر قرن چهارم هجری در بحرین و احسا تاسیس گردید .

فرهنگ معین

(اَ فَ ) [ ع . ] (ص . ) زرد، زردرنگ .

لغت نامه دهخدا

اصفر. [ اَ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) زرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ) ( مهذب الاسماء ). آنچه رنگ صُفْرة داشته باشد یعنی همچون زعفران و زر زردرنگ باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) :
سر کلک او بر تن کلک او
سر اسودی بر تن اصفری.
منوچهری.
شب را نهند حامله خاورچراست زرد
کآبستنی دلیل کند روی اصفرش.
خاقانی.
شاید که ناورم دل مجروح در برت
زیبد که ننگرم برخ اصفر آینه.
خاقانی.
وز بیم خوارداشت که بر زر رسید ازو
در کان همی کند رخ زر اصفر آفتاب.
خاقانی.
بروی اطلس نازک مزاج زد آن گرز
چنانکه گونه والا ز ترس شد اصفر.
نظام قاری ( دیوان ص 18 ).
- یاقوت اصفر. رجوع به یاقوت و الجماهر بیرونی ص 52 و 74 - 76 شود.
|| سیاه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). آنچه برنگ صُفْرة یعنی سیاه باشد. ضد است. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). ج ، صُفْر. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). مؤنث : صَفْراء. ( مهذب الاسماء ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || ذهب یا زر. ( نشوءاللغة ص 103 ). || مرغ بسیاربانگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کوه. ج ، اصافر. ( منتهی الارب ). || اسب زردرنگ : فرس اصفر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زرده و آن قسمی اسب است. اسب زرده. ( مؤید الفضلاء ). اسب زرین. صاحب نفائس الفنون گوید: اسپان چهارند: ادهم ، کمیت ، ابیض و اصفر و نقل است که ملکی از ملوک عجم را اسبی بود زرد خالص که پیوسته برو نشستی و بجنگ رفتی تا بر همه ممالک مستولی شدی. ( نفایس الفنون ، در علم خواص حیوانات ). و بحتری در ابیاتی که درباره مدائن گفته است در توصیف کسری انوشیروان گوید:
والمنایا مواثل وانوشیروان یزجی الصفوف تحت الدرفس
فی اخضرار من اللباس علی اصفرتختال فی صبیغةورس
و این اسب زرد که صاحب نفائس بدان اشاره می کند گویا همین باشد که بحتری ازآن نوشیروان داند. ( شعر از دیوان بحتری نقل شد ).

اصفر. [ اَ ف َ ] ( ع ن تف ) صفیرزن تر. صفیرزننده تر. ( منتهی الارب ).
- امثال :
اصفر من بلبل .
|| خالی تر از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تهی تر: اصفر من لیلةالصدر ( از صفیر بمعنی خلأ ).

اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (بنو، یا بنی ...) بنوالاصفر روم . ملوک روم . اولاد اصفربن روم بن عیصوبن اسحاق . یا آنکه صنفی از حبش بر ایشان غالب آمدند پس با زنان آنها جماع کردند و اولاد آنها زردرنگ پیدا شد. (منتهی الارب ). رومیها که صنفی از حبش بر ایشان غالب آمده و با زنان آنها جماع کرده و اولاد زردرنگ از آنها پیدا شده است . (ناظم الاطباء). ملوک روم . (از اقرب الموارد). تازیان این نام را به رومیان و دیگر طوایف فرنگی اطلاق میکردند و علت این بود که فرنگیها نسبت به اعراب سفیدرنگ و اغلب موطلایی می باشند. (از قاموس الاعلام ترکی ). نامی است که تازیان بطور کلی بر غربیان و بویژه بر یونان و روم و اسپانیا و مسکوب اطلاق کنند. (از اعلام المنجد). || نام نسل اصفر تغلبی است که پس از غلبه بر قرامطه دولتی تأسیس کرد. فرمانروایی آن خاندان ارثی بود یعنی از پدر به پسر منتقل میگردید و از اواخر قرن چهارم هجری آغاز گردید و دیرزمانی در بحرین و احسا دوام یافت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 991). و رجوع به اصفر تغلبی و بنی اصفر شود.


اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (دولت بنی اصفر) نام دولت خاندان اصفر تغلبی است که در اواخر قرن چهارم هجری در بحرین و احسا تأسیس گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به اصفر تغلبی و بنی اصفر شود.


اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (نهر...) این نام را ملتهای عربی زبان کنونی بر رود زرد یا رود هوانگ هو اطلاق می کنند که طول آن 4000 کیلومتر است و از فلات تبت سرچشمه می گیرد و پس از مشروب ساختن چین شمالی به خلیج چین شمالی فرومیرود. (از اعلام المنجد). نام رود هوانگ هو است . (از الموسوعة العربیة چ بیروت ).


اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ثعلبی صفری ، منسوب به صفریة واز علمای آن فرقه بود که از فرق خوارج بشمار می رفتند. وی از اخوال طوق بن مالک بود و در زمره ٔ خطیبان و فقیهان و عالمان صفریه بشمار میرفت . (از البیان و التبیین ج 1 ص 273). و رجوع به ج 3 ص 165 همان کتاب شود.


اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) برحسب روایات مورخان قدیم نام یکی از نیاهای اسکندر رومی یا ذوالقرنین بود چنانکه ابن البلخی نسبت وی را بدینسان آورده است : فیلقوس بن مصریم بن هرمس بن هردس بن میطون بن رومی بن لیطی بن یونان بن نافت بن نوبه بن سرجون بن رومیةبن بریطبن نوفیل بن روم بن الاصفربن البقن ... رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 16 شود.


اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) نام پسر روم بن اسحاق ، نیای بنوالاصفر. و رجوع به بنوالاصفر، و بلوغ الارب ج 3 ص 119 شود.


اصفر. [ اَ ف َ ] (ع ص ، اِ) زرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). آنچه رنگ صُفْرة داشته باشد یعنی همچون زعفران و زر زردرنگ باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) :
سر کلک او بر تن کلک او
سر اسودی بر تن اصفری .

منوچهری .


شب را نهند حامله خاورچراست زرد
کآبستنی دلیل کند روی اصفرش .

خاقانی .


شاید که ناورم دل مجروح در برت
زیبد که ننگرم برخ اصفر آینه .

خاقانی .


وز بیم خوارداشت که بر زر رسید ازو
در کان همی کند رخ زر اصفر آفتاب .

خاقانی .


بروی اطلس نازک مزاج زد آن گرز
چنانکه گونه ٔ والا ز ترس شد اصفر.

نظام قاری (دیوان ص 18).


- یاقوت اصفر . رجوع به یاقوت و الجماهر بیرونی ص 52 و 74 - 76 شود.
|| سیاه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنچه برنگ صُفْرة یعنی سیاه باشد. ضد است . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). ج ، صُفْر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قطر المحیط). مؤنث : صَفْراء. (مهذب الاسماء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || ذهب یا زر. (نشوءاللغة ص 103). || مرغ بسیاربانگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوه . ج ، اصافر. (منتهی الارب ). || اسب زردرنگ : فرس اصفر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زرده و آن قسمی اسب است . اسب زرده . (مؤید الفضلاء). اسب زرین . صاحب نفائس الفنون گوید: اسپان چهارند: ادهم ، کمیت ، ابیض و اصفر و نقل است که ملکی از ملوک عجم را اسبی بود زرد خالص که پیوسته برو نشستی و بجنگ رفتی تا بر همه ٔ ممالک مستولی شدی . (نفایس الفنون ، در علم خواص حیوانات ). و بحتری در ابیاتی که درباره ٔ مدائن گفته است در توصیف کسری انوشیروان گوید:
والمنایا مواثل وانوشیروان یزجی الصفوف تحت الدرفس
فی اخضرار من اللباس علی اصفرتختال فی صبیغةورس
و این اسب زرد که صاحب نفائس بدان اشاره می کند گویا همین باشد که بحتری ازآن نوشیروان داند. (شعر از دیوان بحتری نقل شد).

اصفر. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) صفیرزن تر. صفیرزننده تر. (منتهی الارب ).
- امثال :
اصفر من بلبل .
|| خالی تر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهی تر: اصفر من لیلةالصدر (از صفیر بمعنی خلأ).


فرهنگ عمید

زرد، زردرنگ.


کلمات دیگر: