کلمه جو
صفحه اصلی

امرار


مترادف امرار : اکتساب، تحصیل، کسب، گذران، وقت کشی، وقت گذرانی

فارسی به انگلیسی

passing

مترادف و متضاد

اکتساب، تحصیل، کسب، گذران


وقت‌کشی، وقت‌گذرانی


۱. اکتساب، تحصیل، کسب، گذران
۲. وقتکشی، وقتگذرانی


فرهنگ فارسی

گذرانیدن، گذراندن کسی راازجائی، گذراندن وقت
( مصدر ) ۱ - گذرانیدن کسی را از جایی عبور دادن . ۲ - گذرانیدن وقت . ۳ - ( اسم ) روز گذرانی وقت گذرانی . یا امرار معاش . گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری .
اسم آبهایی است در بادیه گویند از آن بنی فزاره است .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - گذراندن . ۲ - گذرانیدن وقت .

لغت نامه دهخدا

امرار. [ اَ ] (اِخ ) اسم آبهایی است در بادیه . گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).


امرار. [ اَ ] (ع اِ) جج ِ مِرَّة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مِرَّة شود. || ج ِ مُرّة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مُرَّة شود. || ج ِ مُرّ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مر شود.


امرار. [ اِ ] (ع مص ) گذرانیدن کسی را بر پل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گذرانیدن کسی را از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). || بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عبور دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || برانگیختن کسی را که بر پل رود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گذرانیدن وقت . روزگذرانی . وقت گذرانی . (فرهنگ فارسی معین ).
- امرار معاش ؛ گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری . (فرهنگ فارسی معین ). گذران .
|| شتر را بدنبش گرفتن و گردانیدن چندان که رام گردد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تلخ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تلخ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).تلخ گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). به این معنی هم لازم و هم متعدی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گویند مایمر و مایحلی ؛ نه از او ضرریست کسی را و نه سودی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن تلخ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت بتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || کاویدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || درپیچیدن بکسی تا درافکنند او را. (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدبیر کردن برای انداختن کسی . (آنندراج ). || تلخه ناک شدن گندم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


امرار. [ اِ ] ( ع مص ) گذرانیدن کسی را بر پل. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گذرانیدن کسی را از جایی. ( فرهنگ فارسی معین ). || بگذرانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). عبور دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). || برانگیختن کسی را که بر پل رود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گذرانیدن وقت. روزگذرانی. وقت گذرانی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- امرار معاش ؛ گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری. ( فرهنگ فارسی معین ). گذران.
|| شتر را بدنبش گرفتن و گردانیدن چندان که رام گردد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || تلخ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). تلخ گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).تلخ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تلخ شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). به این معنی هم لازم و هم متعدی است. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). گویند مایمر و مایحلی ؛ نه از او ضرریست کسی را و نه سودی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخن تلخ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || سخت تافتن رسن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سخت بتافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کاویدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || درپیچیدن بکسی تا درافکنند او را. ( ازمنتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تدبیر کردن برای انداختن کسی. ( آنندراج ). || تلخه ناک شدن گندم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

امرار. [ اَ ] ( ع اِ ) جج ِ مِرَّة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به مِرَّة شود. || ج ِ مُرّة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به مُرَّة شود. || ج ِ مُرّ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به مر شود.

امرار. [ اَ ] ( اِخ ) اسم آبهایی است در بادیه. گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. ( از معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ).

فرهنگ عمید

گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] امرار به معنی گذرانیدن (کشیدن) چیزی بر چیزی مانند کشیدن دست بر بدن می باشد. امرار به اعتبار متعلّقش، احکام گوناگونی دارد که در باب‏های طهارت، حج و نکاح آمده است.
امرار به دو گونه تقسیم می‏شود:
۱. امرار واجب
۲. امرار مستحب

← امرار واجب
۱. ↑ جواهر الکلام ج۲، ص۴۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۶۹۱.
...


کلمات دیگر: