کلمه جو
صفحه اصلی

بی ترتیب


مترادف بی ترتیب : بی سامان، بی نظم، سامان نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل

متضاد بی ترتیب : مدون، مرتب

برابر پارسی : درهم، نابسامان

فارسی به انگلیسی

irregular


discursive, unsystematic


فارسی به عربی

شاذ , شیء شاذ , غیر مرتب

مترادف و متضاد

disordered (صفت)
بی نظم، بی ترتیب، اشفته، نا مرتب، نامنظم، مختل شده

anomalous (صفت)
مغایر، غیر عادی، بی مورد، بی شباهت، خارج از رسم، غیر متشابه، بی ترتیب

irregular (صفت)
غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه

desultory (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط

disorderly (صفت)
بی ترتیب، شلوغ

immethodical (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، بدون اسلوب، بی رویه، بی سبک

بی‌سامان، بی‌نظم، سامان‌نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل ≠ مدون، مرتب


فرهنگ فارسی

( صفت ) بی نظم بی انضباط .

فرهنگ فارسی ساره

درهم، نابسامان


پیشنهاد کاربران

درهم

نابسامان

هردمبیل

هر دم بیل دلقک تهران در عصر ناصری بود. او مردی خوش ذوق بود و کلمات و مطالب جالبی بر زبان می آورد. هرجا نمایان می شد، پیرامونش گرد می آمدند و از شوخی و متلک های او می خندیدند.

وی را جزو دلقک های سیار شهر طهران محسوب کرده اند. به نظر می رسد که دلقک های سیار دلقک هایی بوده اند که در نقاط مختلف شهر طهران و برای مردم عادی به لودگی و مسخرگی می پرداخته اند و آنها را راهی به دربار شاهان نبوده است. از جمله این قبیل دلقک های طهران قدیم، به جز هردمبیل، می توان به افرادی همچون پهلوان کچل، میرزا زکیخان، مهدی حمال و شغال الملک اشاره کرد.

ناصر نجمی در کتاب طهران عهد ناصری می نویسد:

هرکجا که [هردمبیل] ظاهر می گردید، مردم پیرامونش جمع می شدند و از سخنان او که گاهی توأم با طنز و شوخی و متلک و حرف های نیشدار بود، بهره مند می گردیدند.

( ریشه شناسی ) =طبق لغت نامه دهخدا، مرکب از دو کلمه �هردن� به معنی گاهگاه و �بیر� به معنی یک است: یعنی بدون نظم. نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته. بی رویه. بی معنی. نابجای. چرند. عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.

الله بختی


کلمات دیگر: