مترادف الهی : ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی
برابر پارسی : خدایا، خدایی
celestial, divine, divinely, godlike, heavenly, holy, numinous, superhuman, supernal
divine
my God!
ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی
الهی . [ اِلا ] (اِخ ) (شیخ الهی ). رجوع به الهی سماوه ای شود.
الهی .[ اِ لا ] (اِخ ) عبداﷲ. رجوع به الهی سماوه ای شود.
الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 9 هزارگزی جنوب باختری نیشابور. در جلگه واقع و معتدل است . سکنه ٔ آن 59 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل مردم زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، در 60 هزارگزی شمال باختر یوسف آباد. کوهستانی ومعتدل است . سکنه ٔ آن 144 تن شیعه ، و حنفی هستند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) شاعر عثمانی است و تاریخ ولادت و مرگ او معلوم نیست . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) شاعر قرن دهم متوفی در 945 هَ . ق . او راست : خلاصةالاشعار. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1). صاحب ریحانة الادب گوید: دور نیست که این الهی همان الهی اردبیلی (حسین ) باشد. رجوع به ریحانة الادب ج 1 ذیل الهی و الهی اردبیلی در این لغت نامه شود.
ناصرخسرو.
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
(بوستان ).
جامی .
باقر کاشی (از آنندراج ).
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
۱. خدایی.
۲. خداشناس.
۱. ای خدای من؛ خدایا.
۲. [عامیانه] امیدوارم: الهی موفق شوم.
خدایا، خدای