کلمه جو
صفحه اصلی

الهی


مترادف الهی : ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی

برابر پارسی : خدایا، خدایی

فارسی به انگلیسی

celestial, divine, divinely, godlike, heavenly, holy, numinous, superhuman, supernal


celestial, divine, divinely, godlike, heavenly, holy, numinous, superhuman, supernal, my god!

divine


my God!


فارسی به عربی

رجل الدین , سماوی

مترادف و متضاد

celestial (صفت)
علوی، آسمانی، سماوی، الهی، فلکی

divine (صفت)
الهی، خدایی، عبادتی، یزدانی، قابل رحمانی

ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی


فرهنگ فارسی

( ندا ) ای خدای من . خدای من . خدایا . الهی مرا تمتع دنیایی هیچ چیز باقی نمانده است . توضیح هم در دعا و هم در نفرین استعمال شود .
عبدالله

فرهنگ معین

(اِ لا ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) = الاهی : منسوب به الله، خدایی .

لغت نامه دهخدا

الهی . [ اِلا ] (اِخ ) (شیخ الهی ). رجوع به الهی سماوه ای شود.


الهی .[ اِ لا ] (اِخ ) عبداﷲ. رجوع به الهی سماوه ای شود.


الهی. [ اِ لا ] ( ع منادا، صوت ) مرکب از «اله » که اسم ذات حق تعالی است و یاء متکلم ، پس معنی مجموع اله من است. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). این لفظ را در مقام ندا گویند و حرف ندا را اغلب حذف کنند. خدایا. ربی. خدای من : الهی عبداﷲ را از سه آفت نگاه دار، از وساوس شیطانی و از هواجس جسمانی و از غرور نادانی. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). الهی بساز کار من و منگر به کردار من... ( خواجه عبداﷲ انصاری ). الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
الهی از دل خاقانی آگهی که در او
خزانه خانه عشق است در بمهر رضا.
خاقانی.
خوش است این پسر وقتش از روزگار
الهی همه وقت او خوش بدار.
( بوستان ).
الهی غنچه امید بگشا
گلی از روضه جاوید بنما.
جامی.
|| گاه از جهت تیمن و تبرک بدان ابتدا کنند خاصه در وقت مناجات و التماس دعا. || گاه پس از آن ( الهی ) این عبارت تقدیر کنند که لایق بحال وی آن است که در حق وی چنان دعا کنند که کذا کذا. ( ازآنندراج ). در تداول عامه ، یعنی خدا کند. خدا کناد. بحق خدا. امید است. ای کاش. کاشکی : الهی فال زینب راست باشد. الهی قربانت بروم.
هر آن سینه کو داغ عشقی ندارد
الهی بروز گریبان نشیند.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
بغیبت هرکه حق آشنایی را نگه دارد
الهی هر کجا باشد خدا باشد نگهدارش .
نعمت خان عالی ( از آنندراج ).

الهی. [ اِ لا ] ( ص نسبی ) خدایی. ربانی. الوهی. مرکب از «اله »نام حق تعالی و یاء نسبت چنانکه در عبارت «حکم الهی اینچنین بود» و کسانی که این یا را از نفس کلمه دانند بخطا رفته اند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). منسوب به اله ، در ترکیباتی از قبیل حکمت الهی ، علم الهی ، احکام الهی ، رحمت الهی ، توفیق الهی ، قوانین الهی ، وحی الهی ، درگاه الهی ، تأیید الهی و جز آن بسیار استعمال میشود : امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبانست بشکر الهی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ).
پیغمبری ای بیخردان ملک الهی است
از ملکت قیصر به وز ملکت خاقان.
ناصرخسرو.
او سرو جویبار الهی و نفس او
چون سرو در طریقت هم پیر و هم جوان.
خاقانی.
زهی دارنده اورنگ شاهی
حوالتگاه تأیید الهی.

الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 9 هزارگزی جنوب باختری نیشابور. در جلگه واقع و معتدل است . سکنه ٔ آن 59 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل مردم زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، در 60 هزارگزی شمال باختر یوسف آباد. کوهستانی ومعتدل است . سکنه ٔ آن 144 تن شیعه ، و حنفی هستند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) شاعر عثمانی است و تاریخ ولادت و مرگ او معلوم نیست . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).


الهی . [ اِ لا ] (اِخ ) شاعر قرن دهم متوفی در 945 هَ . ق . او راست : خلاصةالاشعار. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1). صاحب ریحانة الادب گوید: دور نیست که این الهی همان الهی اردبیلی (حسین ) باشد. رجوع به ریحانة الادب ج 1 ذیل الهی و الهی اردبیلی در این لغت نامه شود.


الهی . [ اِ لا ] (ص نسبی ) خدایی . ربانی . الوهی . مرکب از «اله »نام حق تعالی و یاء نسبت چنانکه در عبارت «حکم الهی اینچنین بود» و کسانی که این یا را از نفس کلمه دانند بخطا رفته اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). منسوب به اله ، در ترکیباتی از قبیل حکمت الهی ، علم الهی ، احکام الهی ، رحمت الهی ، توفیق الهی ، قوانین الهی ، وحی الهی ، درگاه الهی ، تأیید الهی و جز آن بسیار استعمال میشود : امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبانست بشکر الهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
پیغمبری ای بیخردان ملک الهی است
از ملکت قیصر به وز ملکت خاقان .

ناصرخسرو.


او سرو جویبار الهی و نفس او
چون سرو در طریقت هم پیر و هم جوان .

خاقانی .


زهی دارنده ٔ اورنگ شاهی
حوالتگاه تأیید الهی .

نظامی .


بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان سعدی ).
- حکمت الهی ؛ علم الهی . نام یکی از اقسام سه گانه ٔ حکمت که عبارتند از ریاضی ، طبیعی و الهی . پس الهی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که بوجود خارجی و تعقل هر دو محتاج نباشد بسوی ماده ، و آن معرفت اﷲتعالی و مقربان حضرت اوست که بفرمان وی اسباب دیگر موجودات شده اند چون عقول و نفوس و احکام و افعال ایشان . (از غیاث اللغات ) :
یکی از طبیعی سخن ساز کرد
یکی از الهی گره باز کرد.

نظامی .


و رجوع بترکیب بعدی شود.
- علم الهی ؛ دانش برین . خداشناسی . یزدان شناخت . و رجوع به ترکیب قبلی و «علم » (در فلسفه ) و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل اله و کشف الظنون ذیل الهی و حکمة الاشراق ص 103، 129، 134، 152، 169 و 215 و خاندان نوبختی ص 39 شود.
- مرغ الهی ؛ ورشان . رجوع به ورشان شود.

الهی . [ اِ لا ] (ع منادا، صوت ) مرکب از «اله » که اسم ذات حق تعالی است و یاء متکلم ، پس معنی مجموع اله من است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). این لفظ را در مقام ندا گویند و حرف ندا را اغلب حذف کنند. خدایا. ربی . خدای من : الهی عبداﷲ را از سه آفت نگاه دار، از وساوس شیطانی و از هواجس جسمانی و از غرور نادانی . (خواجه عبداﷲ انصاری ). الهی بساز کار من و منگر به کردار من ... (خواجه عبداﷲ انصاری ). الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است . (خواجه عبداﷲ انصاری ).
الهی از دل خاقانی آگهی که در او
خزانه خانه ٔ عشق است در بمهر رضا.

خاقانی .


خوش است این پسر وقتش از روزگار
الهی همه وقت او خوش بدار.

(بوستان ).


الهی غنچه ٔ امید بگشا
گلی از روضه ٔ جاوید بنما.

جامی .


|| گاه از جهت تیمن و تبرک بدان ابتدا کنند خاصه در وقت مناجات و التماس دعا. || گاه پس از آن (الهی ) این عبارت تقدیر کنند که لایق بحال وی آن است که در حق وی چنان دعا کنند که کذا کذا. (ازآنندراج ). در تداول عامه ، یعنی خدا کند. خدا کناد. بحق خدا. امید است . ای کاش . کاشکی : الهی فال زینب راست باشد. الهی قربانت بروم .
هر آن سینه کو داغ عشقی ندارد
الهی بروز گریبان نشیند.

باقر کاشی (از آنندراج ).


بغیبت هرکه حق آشنایی را نگه دارد
الهی هر کجا باشد خدا باشد نگهدارش .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. خدایی.
۲. خداشناس.


۱. ای خدای من؛ خدایا.
۲. [عامیانه] امیدوارم: الهی موفق شوم.


۱. خدایی.
۲. خداشناس.
۱. ای خدای من، خدایا.
۲. [عامیانه] امیدوارم: الهی موفق شوم.

دانشنامه عمومی

الهی (منسوب به اله یا الله) یک نام خانوادگی ست. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
سید محمدحسن الهی طباطبایی
الهی اسدآبادی
الهی اردبیلی
اصغر الهی
بیژن الهی
نورعلی الهی
بهرام الهی

فرهنگ فارسی ساره

خدایا، خدای


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] الهی (منظومه). اِلهی ، منظومه هایی صوفیانه و مردم پسند در وصف پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم- اولیا و مشایخ طریقت است.
الهی با مضامین مذهبی در ادبیات ترک که در خانقاهها و اماکن مذهبی به صورت هم آوایی یا تک صدایی بدون استفاده از آلات موسیقی ترنم می شد. بدین ترتیب ، الهی از نظر آهنگ و موارد کاربرد از دیگر سرودهای عامیانه متمایز است . الهیها دارای اوزان هجایی هستند که در دستگاهها و گوشه هایی مانند ماهور ، شهناز و جز آن خوانده ، و به صورت مربع ، مخمّس ، مسدّس و گاه حتی مثمّن سروده می شوند الهی در مراسم «ذکر» در خانقاه (تکیه )، در آیینهای مخصوص از جمله میلاد پیامبر اکرم - صلی الله علیه وآله وسلم- (مولودخوانی )، همچنین در نخستین روز آموزش کودکان در مدارس و نیز در مراسم عروسی و هنگام رفتن به مکه خوانده می شد.
← گونه های مختلف الهیها
(۱) گولپینارلی ، عبدالباقی ، تصوف در یکصد پرسش و پاسخ ، ترجمه توفیق هسبحانی ، نشر دری.

پیشنهاد کاربران

به ضم ل. پیدا و عیان در گویش کازرونی ( ع. ش )

خداوندا!
خدایا

ربوبی

خدادادی

به خود مشغول و سرگرم داشت. غافل و بی خبر کرد


کلمات دیگر: