مترادف مسامحه : اهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله
متضاد مسامحه : جدیت
برابر پارسی : آسان گرفتن، ساده انگاری، سستی ورزیدن، کوتاهی
negligence, nonchalance, forbearance
dereliction, neglect, negligence, slackness
اهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله ≠ جدیت
مسامحه . [ م ُ م َ ح َ ] (ع اِمص ) مسامحة. مسامحت . سهل انگاری و آسان شمردگی و تهاون و تغافل . (ناظم الاطباء). آسان فراگرفتن . با کسی آسان و سهل فرا گرفتن . آسان گزاری . آسانی . مساهله . مساهلت . اغماض . به نرمی رفتار کردن . مدارا کردن . || نرمی و مدارا. || تنبلی و کاهلی . (ناظم الاطباء). به تأخیر انداختن کاری را. || کوتاهی و اهمال . و رجوع به مسامحة و مسامحت شود. || در اصطلاح اخلاقی ، ترک کردن بعضی از چیزها است که واجب نبود. (از اخلاق ناصری ص 79).
مسامحة. [ م ُ م َ ح َ ] (ع مص ) آسانی کردن با کسی . (منتهی الارب ). کار سهل فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). کار با کسی سهل گرفتن . (دهار). مساهله کردن و آسان گرفتن کاری بر کسی . (اقرب الموارد). به نرمی رفتار کردن . موافقت کردن با کسی بر خواسته ٔ او. (اقرب الموارد از لسان ). || صفح و گذشت کردن از گناه کسی . (اقرب الموارد). و رجوع به مسامحه و مسامحت شود. || ترک واجبات است از طریق خودخواهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ترک بعضی از چیزها است به طریق اختیار که ترک آن بر او واجب نباشد. (نفائس الفنون - حکمت مدنی ). ترک آنچه واجب است ، به جهت تنزه . (از تعریفات جرجانی ).
کاری است خارج از برنامه اصلی جهت روحیه بخشیدن مسامحه بعیارتی صرف وقت روی کارهای غیر مهم با صرف نظر کردن از کارهای مهم تعریف کرد.مثال انجام نرمش کوتاه بجای انجام تکلیف