کلمه جو
صفحه اصلی

مشایعت


مترادف مشایعت : بدرقه، تشییع، همراهی، دنباله روی، بدرقه کردن، همراهی کردن ، اطاعت، پیروی

متضاد مشایعت : استقبال

برابر پارسی : درپی کسی رفتن، همراهی، پسواز، بدرهه

فارسی به انگلیسی

convoy, escorting, send-off, seeing a person home

seeing a person home


convoy


فارسی به عربی

مکمل

مترادف و متضاد

بدرقه، تشییع، همراهی ≠ استقبال


دنباله‌روی


بدرقه کردن، همراهی کردن


accompaniment (اسم)
همراهی، ضمیمه، مشایعت

escort (اسم)
مشایعت، همراه، ملتزمین، اسکورت، بدرقه، پاس

seeing off (اسم)
مشایعت

accompanying (اسم)
مشایعت

۱. بدرقه، تشییع، همراهی
۲. دنبالهروی
۳. بدرقه کردن، همراهی کردن ≠ استقبال
۴. اطاعت، پیروی


فرهنگ فارسی

پیروی کردن، درپی کسی رفتن، بدرقه کردن، مسافتی دنبال مسافریامهمان رفتن
۱-( مصدر ) در پی کسی رفتن پیروی کردن کسی را . ۲ - بدرقه کردن مسافر را . ۳ - ( اسم ) پیروی دنبال روی . ۴ - بدرقه .

فرهنگ معین

(مُ یِ عَ ) [ ع . مشایعة ] (مص م . ) بدرقه کردن .

لغت نامه دهخدا

مشایعت. [ م ُ ی َ / ی ِ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) با کسی یاری کردن. || چند قدم همراه کسی رفتن برای رخصت. ( غیاث ). همراهی با مسافر تا او را به منزل رسانیده و وی را وداع کند. و نیز تا چند قدم همراهی با میهمان. ( ناظم الاطباء ). از پی مسافر رفتن. در پی رفتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و به مشایعت او جمله لشکر و بزرگان برفتند. ( کلیله و دمنه ). || همراهی با جنازه مرده تا وی را به خاک سپارند.( ناظم الاطباء ). || پیروی نمودن. ( غیاث ) : امروز که زمانه در مشایعت و فلک در متابعت رای و رایت خداوند عالم سلطان اعظم... آمده است. ( کلیله و دمنه ). مدت عمر شاه کامکار و خسرو نامدار در متابعت عقل و مشایعت عدل باد. ( سندبادنامه ص 84 ). به شعار دعوت اهل بیت نبوت و اظهار کلمه حق در مشایعت خاندان رسالت تظاهر نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

مشایعة. [ م ُ ی َع َ ] ( ع مص ) با کسی دوستی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خواندن شتر و رمه پس مانده را و آواز کردن او. و یعدی بالباء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در پی رفتن در کاری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پیروی نمودن. ( آنندراج ). || گسیل کردن. || در پی رسیدن کسی را. ( منتهی الارب ). چند قدم همراه کسی رفتن برای رخصت. ( آنندراج ). به دنبال مسافر رفتن هنگام رحیل. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مشایعت شود.

مشایعت . [ م ُ ی َ / ی ِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) با کسی یاری کردن . || چند قدم همراه کسی رفتن برای رخصت . (غیاث ). همراهی با مسافر تا او را به منزل رسانیده و وی را وداع کند. و نیز تا چند قدم همراهی با میهمان . (ناظم الاطباء). از پی مسافر رفتن . در پی رفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و به مشایعت او جمله ٔ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه ). || همراهی با جنازه ٔ مرده تا وی را به خاک سپارند.(ناظم الاطباء). || پیروی نمودن . (غیاث ) : امروز که زمانه در مشایعت و فلک در متابعت رای و رایت خداوند عالم سلطان اعظم ... آمده است . (کلیله و دمنه ). مدت عمر شاه کامکار و خسرو نامدار در متابعت عقل و مشایعت عدل باد. (سندبادنامه ص 84). به شعار دعوت اهل بیت نبوت و اظهار کلمه ٔ حق در مشایعت خاندان رسالت تظاهر نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).


فرهنگ عمید

۱. پیروی کردن، در پی کسی رفتن.
۲. بدرقه کردن، مسافتی دنبال مسافر یا مهمان رفتن.

جدول کلمات

همراهی


کلمات دیگر: