کلمه جو
صفحه اصلی

بی حرمتی


مترادف بی حرمتی : اهانت، بی احترامی، بی ادبی، توهین، گستاخی، وهن

متضاد بی حرمتی : تعظیم، تکریم

فارسی به انگلیسی

contempt, disgrace, outrage, profanity, affront, desecration, disrespect, irreverence, profanation, violation

disgrace, outrage, profanity


affront, desecration, disrespect, irreverence, profanation, profanity, violation


فارسی به عربی

ازدراء , اهانة , عنف

مترادف و متضاد

affront (اسم)
خفت، بی حرمتی، هتاکی، رودررویی

contumely (اسم)
خفت، توهین، بی حرمتی، اهانت

profanation (اسم)
بد زبانی، بی حرمتی، کفر گویی

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

disrespect (اسم)
بی حرمتی، خرق، اهانت، عدم رعایت، بی احترامی

desecration (اسم)
بی حرمتی، هتک حرمت

irreverence (اسم)
بی حرمتی، هتک حرمت، بی ادبی، عدم احترام

اهانت، بی‌احترامی، بی‌ادبی، توهین، گستاخی، وهن ≠ تعظیم، تکریم


فرهنگ فارسی

بی احترامی ٠ بی ادبی ٠ خویشتن ناشناسی

لغت نامه دهخدا

بیحرمتی. [ ح ُ م َ ] ( حامص مرکب ) بی احترامی. بی ادبی. خویشتن ناشناسی :
بدین بی عقلی و بیحرمتی که تو راست از بهشت بیرون کردند. ( قصص الانبیاء ). اگر بیحرمتی اندیشد انصاف از وی بتوان ستد. ( کلیله و دمنه ).
کسی که گردن شیران شرزه درشکند
بگریه تو به بیحرمتی نگوید پخ.
سوزنی.
بیحرمتی بود نه حکیمی که گاه ورد
زند مجوس خواند و مصحف برابرش.
خاقانی.
تأدیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد بحد اعتباررساند. ( سندبادنامه ص 77 ).
به لطافت چو برنیاید کار
سر به بیحرمتی کشد ناچار.
سعدی.
و هیچ از بیحرمتی نگذاشت. ( گلستان ).
تا بمن این همه خواری و استخفاف و بیحرمتی برسید. ( تاریخ قم ص 254 ).
- بی حرمتی کردن ؛ : که از وی بسیار آزار داشت و بیحرمتیها کرد. ( ترجمه تاریخ طبری ). دست در گریبان دانشمندی زد و بیحرمتی همی کرد. ( گلستان ).

پیشنهاد کاربران

بی احترامی


کلمات دیگر: