کلمه جو
صفحه اصلی

بی دانش


مترادف بی دانش : بی معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته

متضاد بی دانش : دانشمند، دانا، فرهیخته

فارسی به انگلیسی

ignoramus, ignorant, unlearned, unlettered, void of learning

void of learning, ignorant


ignoramus, ignorant, unlearned, unlettered


مترادف و متضاد

بی‌معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته ≠ دانشمند، دانا، فرهیخته


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی علم نادان ۲ - بی عقل

لغت نامه دهخدا

بیدانش. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) بیعقل. نادان و جاهل. ( ناظم الاطباء ). بیعلم و معرفت :
اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند.
لبیبی.
تن مرده چون مرد بیدانش است
که نادان به هر جای بی رامش است.
فردوسی.
بپرسید دانش کرا سودمند
کدام است بیدانش و پرگزند.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
و این عیب روزی دهنده را بود که روزی خویش به بیدانشان دهد. ( منتخب قابوسنامه ص 15 ).
بالنده ٔبیدانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ناصرخسرو.
بیدانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.
ناصرخسرو.
بی بهر چرا مانده ست این جان تو از تن
بیدانش و تمییز به مانند یکی خر.
ناصرخسرو.
که مرد ارچه دانا و صاحبدل است
به نزدیک بیدانشان جاهل است.
سعدی.

فرهنگ عمید

بی علم، جاهل.


کلمات دیگر: