آنکه در روز نتواند دید مقابل شب کور .
روز کور
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روزکور. ( ص مرکب ) آنکه در روز نتواند دید. مقابل شب کور. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اخفش. اجهر :
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا.
از بوم روزکور نزاید حسود شوم.
سراپرده و چارپا و ستور
بسی بهتر از دشمن روزکور.
همی دست با چرخ سایی بزور.
خشکی و دردسر کند از روغنش.
که برگردم از جنگ بی دست زور.
وز شهریار تخمه حیدر چه خواستی.
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا.
خاقانی.
تا شاهباز چتر تو زرین گشاد بال از بوم روزکور نزاید حسود شوم.
بدر چاچی ( از آنندراج ).
|| کنایه از کسی که چیزعیان را نبیند و بغایت بی خرد باشد. ( آنندراج ) : سراپرده و چارپا و ستور
بسی بهتر از دشمن روزکور.
فردوسی.
یکی گفت کای ابله روزکورهمی دست با چرخ سایی بزور.
( گرشاسب نامه ).
چون مرد شوربخت شد و روزکورخشکی و دردسر کند از روغنش.
ناصرخسرو.
نباشم چنین عاجز و روزکورکه برگردم از جنگ بی دست زور.
نظامی.
ای چرخ روزکور نگویی چه کینت بودوز شهریار تخمه حیدر چه خواستی.
؟ ( از راحةالصدور راوندی ).
فرهنگ عمید
آن که نمی تواند در روز ببیند.
واژه نامه بختیاریکا
( روزکور * ) دودوی؛ هار دَودَوی
کلمات دیگر: