ره
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جاده ای که مردم و جانوران از آن عبور کنند طریق صراط . یا راه خفته راهی بسیار دور و دراز و هموار . یا راه حل طریقه حل مشکل . یا راه راست جاده مستقیم راه بدون انحراف و اعوجاج . یا راه راست نمودن هدایت کردن ارشاد نمودن . یا راه میانه طریق معتدل یا از راه بچاه بردن ۱ - بچاه افکندن کسی را . ۲ - گمراه کردن بظلالت افکندن یا از راه بدر بردن گمراه کردن فریفتن یا از راه بردن ۱ - از راه راست منحرف کردن ۲ - گمراه کردن گول زدن . یا از راه راندن از راه بردن . یا به راه آوردن ۱ - کسی را وارد راه مستقیم و اصلی کردن . ۲ - رام کردن . یا به راه افتادن ۱ - حرکت کردن . ۲ - شروع به اجرای عملی کردن پس از کسب اطلاعات مقدماتی . یا راهانداختن کار کسی را وسیله تسهیل انجام شدن کار کسی را فراهم کردن . یا راه بجایی بردن بدانجا رسیدن . یا راه بده بردن ۱ - بمقصود رسیدن . ۲ - معقول بودن سخن . یا راه بسربردن ۱ - تمام کردن راه بسر بردن طریق . ۲ - تمام کردن عملی . یا راه بکسی بردن . او را پیدا کردن : [[ هیچگونه راه بدختر نمی توانم بردن ]] ( سمک عیار ۱٠۷ : ۱ ) . یا راه باز است و جاده دراز اگر میتوانید به مقصد خود عمل کنید . ۲ - دفعه بار مرتبه کرت دو راه ( دو بار ) . ۳ - قاعده قانون رسم . یا راه و رسم طریق روش : [[ راه و رسم زندگانی امروز را بلد نیست ]] . ۴ - طریقه مسلک مذهب کیش . ۵ - نغمه مقام پرده . یا راه روح راح روح .
طست ره . طشت فراخ نزدیک تک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- ره بسیج ؛ همراه. هم سفر :
جهاندار با ره بسیجان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش.
- ره تافتن بسویی ؛ بدان جانب رفتن. راهی شدن بدان سوی. رو کردن بدانجا :
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهرتاب.
به ره خفتگان تا برآرند سر
نبینند ره رفتگان را اثر.
ره. [ رَه ْ ] ( علامت اختصاری ) رمز است رحمه اﷲ را. مانند «رح ». مختصر رحمه اﷲ تعالی. مخفف رحمةاﷲ علیه ، یا رحمه اﷲ. رمز است از رضی اﷲ عنه ( در کتب اهل سنت ) و رحمةاﷲ علیه ( در کتب شیعی ). ( یادداشت مؤلف ).
ره. [ رُه ْ ] ( اِ ) روه و پارسایی و تقدس و پاکی و طهارت. ( ناظم الاطباء ). نیکی. ( شرفنامه منیری ) ( برهان ). || سیرت زهاد و پارسایان.( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ). سیرت زهاد و عباد و پارسایان باشد. و رهبان مرکب از این است و آن را روهبان هم می گویند. ( برهان ). رجوع به رهبان شود.
ره. [ رَه ه ] ( ع ص ) طست ره ؛ طشت فراخ نزدیک تک. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
ره . [ رَه ْ ] (علامت اختصاری ) رمز است رحمه اﷲ را. مانند «رح ». مختصر رحمه اﷲ تعالی . مخفف رحمةاﷲ علیه ، یا رحمه اﷲ. رمز است از رضی اﷲ عنه (در کتب اهل سنت ) و رحمةاﷲ علیه (در کتب شیعی ). (یادداشت مؤلف ).
ره . [ رَه ه ] (ع ص ) طست ره ؛ طشت فراخ نزدیک تک . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ره . [ رُه ْ ] (اِ) روه و پارسایی و تقدس و پاکی و طهارت . (ناظم الاطباء). نیکی . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ). || سیرت زهاد و پارسایان .(ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). سیرت زهاد و عباد و پارسایان باشد. و رهبان مرکب از این است و آن را روهبان هم می گویند. (برهان ). رجوع به رهبان شود.
- ره بسیج ؛ همراه . هم سفر :
جهاندار با ره بسیجان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش .
نظامی .
- ره پاییدن ؛ راه پاییدن . کشیک دادن . نگهبانی راه نمودن : آن را که ره پاید و نگهبانی کند دیده بکنند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 157).
- ره تافتن بسویی ؛ بدان جانب رفتن . راهی شدن بدان سوی . رو کردن بدانجا :
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهرتاب .
ناصرخسرو.
- ره رفته ؛ عزیمت کرده . راهی شده :
به ره خفتگان تا برآرند سر
نبینند ره رفتگان را اثر.
سعدی (بوستان ).
|| مزید مؤخر امکنه : فهره . قاصره . باره . دیره . دیبوره .آره . سمیره . بویره . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به راه در همه ٔ معانی و ترکیبات شود.
فرهنگ عمید
۲. کرت، مرتبه، دفعه.
۳. قاعده، رسم، روش.
۴. (موسیقی ) آهنگ و نغمه.
* ره بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی، راه بردن، راه جستن.
۱. طریق.
۲. کرت؛ مرتبه؛ دفعه.
۳. قاعده؛ رسم؛ روش.
۴. (موسیقی) آهنگ و نغمه.
〈 ره بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی؛ راه بردن؛ راه جستن.
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای آلمان
گویش مازنی
بریدگی داخل صخره ی بزرگ
سوراخ روزنه
مخفف رای – میل و خواسته
حرف نشانه ی مفعول
سوراخی در ته تنور یا کوره برای مکش هوا
واژه نامه بختیاریکا
( رَه ) بار
( رَه ) به دو ره رهدِن
به ره
( رَه ) بی رَه کِردِن
( رَه ) بی رَه
بیو به رَه
( رُه ) دست به رُه گِریدِن *
( رُه ) دست به ره نُهادِن *
( رَه ) زِیدِن زیر رَه
( رَه ) سَر رَه جُستِه
سر رَه نُهادن ( وا سر رَه نهادن )
( رُه ) وا رُه اوُردِن
پیشنهاد کاربران
[ با من ای خاصّگان درگه من
راست خانه شوید چون ره من]
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۷۴. )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۰۳ ) .
راه. رفت.
Rah
ر= روح روان رود در حرکت
ه=خدا / هو/ او