کلمه جو
صفحه اصلی

رشم

فرهنگ فارسی

ده از دهستان طرود بخش مرکزی شهرستان شاهرود .

لغت نامه دهخدا

رشم. [ رَ ش َ ]( ع اِ ) باران. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به رشم شود. || سیاهی که در روی کفتار باشد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اول نبات که پدید آید. ( مهذب الاسماء ). اول روییدن سبزه در زمین. ( لغت محلی شوشتر ). علفی که نخستین برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نخستین چیزی که از گیاه برآید. || هر اثری. ( از اقرب الموارد ). در عربی اثر و نشان عموماً. ( لغت محلی شوشتر ). || نشان باران در زمین. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). در عربی اثر باران خصوصاً. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ).

رشم. [ رَ ] ( ع مص ) نوشتن و نگار کردن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). نوشتن. ( از اقرب الموارد ) ( از نشوءاللغة ص 5 ). || مهر کردن انبار گندم را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مهر کردن خرمن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). مهر کردن انبار را با مهر چوبین. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رَسْم شود.

رشم. [ رَ ] ( ع اِ ) رَشَم. باران. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به رَشَم شود. || اثر. ( اقرب الموارد ). || مهر چوبین که انبار غله و خنور را بدان مهر کنند. ( فرهنگ اوبهی ). جوالیقی در ذیل کلمه روشم و روسم ، رسم را به معنی مهر آورده و در حاشیه آمده است رشم به شین معجمه ایضاً. رجوع به المعرب جوالیقی ص 160 و حاشیه آن و ماده رَسْم در همین لغت نامه شود.
- رشم کردن ؛ برحسب صورت «رشم » بمعنی مهر کردن است و این ترکیب با ترکیب رشم فروشی تنها در این دو بیت خاقانی به نظررسیده است :
حدیث بوزنه خواندی و رشم کردن او
چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
چه گفت بوزنه را؟ گفت : کون دریده زنا
برای رشم فروشیت کو زبان دانی.
خاقانی.
در حاشیه چ سجادی هم تنها کلمه رشم معنی شده است اما بظاهر وشم کردن صحیح است.رجوع به «وشم » و «وشم کردن » شود.

رشم. [ رَ ش َ ] ( ع مص ) بوی طعام بردن و حریص گردانیدن بر آن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

رشم. [ رِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طرود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. سکنه 350 تن. آب آن از چشمه. محصولات عمده جو و ارزن و ذرت و شلغم و مختصر انگور و خربزه و هندوانه و لبنیات. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

رشم . [ رَ ] (ع اِ) رَشَم . باران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَشَم شود. || اثر. (اقرب الموارد). || مهر چوبین که انبار غله و خنور را بدان مهر کنند. (فرهنگ اوبهی ). جوالیقی در ذیل کلمه ٔ روشم و روسم ، رسم را به معنی مهر آورده و در حاشیه آمده است رشم به شین معجمه ایضاً. رجوع به المعرب جوالیقی ص 160 و حاشیه ٔ آن و ماده ٔ رَسْم در همین لغت نامه شود.
- رشم کردن ؛ برحسب صورت «رشم » بمعنی مهر کردن است و این ترکیب با ترکیب رشم فروشی تنها در این دو بیت خاقانی به نظررسیده است :
حدیث بوزنه خواندی و رشم کردن او
چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
چه گفت بوزنه را؟ گفت : کون دریده زنا
برای رشم فروشیت کو زبان دانی .

خاقانی .


در حاشیه ٔ چ سجادی هم تنها کلمه ٔ رشم معنی شده است اما بظاهر وشم کردن صحیح است .رجوع به «وشم » و «وشم کردن » شود.

رشم . [ رَ ] (ع مص ) نوشتن و نگار کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). نوشتن . (از اقرب الموارد) (از نشوءاللغة ص 5). || مهر کردن انبار گندم را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مهر کردن خرمن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). مهر کردن انبار را با مهر چوبین . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَسْم شود.


رشم . [ رَ ش َ ] (ع مص ) بوی طعام بردن و حریص گردانیدن بر آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


رشم . [ رَ ش َ ](ع اِ) باران . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به رشم شود. || سیاهی که در روی کفتار باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اول نبات که پدید آید. (مهذب الاسماء). اول روییدن سبزه در زمین . (لغت محلی شوشتر). علفی که نخستین برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخستین چیزی که از گیاه برآید. || هر اثری . (از اقرب الموارد). در عربی اثر و نشان عموماً. (لغت محلی شوشتر). || نشان باران در زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). در عربی اثر باران خصوصاً. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).


رشم . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. سکنه 350 تن . آب آن از چشمه . محصولات عمده جو و ارزن و ذرت و شلغم و مختصر انگور و خربزه و هندوانه و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دانشنامه عمومی

رشم یک روستا در ایران است که در دهستان قهاب رستاق واقع شده است. رشم ۳۲۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

واژه نامه بختیاریکا

( رشم * ) اسب زیبا و خوش اندام
( رَشم ) طرحی کنگره مانند


کلمات دیگر: