کلمه جو
صفحه اصلی

سرر

فرهنگ فارسی

جمع سره، جمع سریر
( اسم ) ۱ - تخت پادشاهی اورنگ . ۲ - تخت مسند جمع اسره سرر . یا سریر اعلی . تخت سلطنت . یا سریر فلک . بنات النعش .
موضعی است نزدیک مکه در آن درختی بود که هفتاد نبی را در زیر آن درخت متولد شده اند .

لغت نامه دهخدا

سرر. [ س ُ رُ ] (ع اِ) سرشاخ گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ سرة. (ناظم الاطباء). || ج ِ سریر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


سرر. [ س َ رَ ] ( ع اِ )خطهای کف دست و شکنهای آن. ج ، اسرار. ( ناظم الاطباء ). خطوط کف و پیشانی. ( اقرب الموارد ). || تجویف و کاواکی. ( ناظم الاطباء ). میان کاواکی چیزی. ( ازاقرب الموارد ). || آنچه دایه بازبرد از ناف کودک. ( مهذب الاسماء ). آنچه بریده شود از ناف کودک. ( منتهی الارب ). || میانه چیزی. || جراحت کرکرة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آخرین شب از ماه یا میانه آن.

سرر. [ س ُ رَ ] ( ع اِ ) پوست سماروغ. || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه یا میانه آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سرر. [ س ُ رُ ] ( ع اِ ) سرشاخ گیاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ سرة. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ سریر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سرر. [ س ِ رَ ] ( ع اِ ) آنچه بریده شود از ناف کودک. || پوست سماروغ. || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه. || شکنهای کف دست و پیشانی. ج ، اسرار، اساریر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ولد له ثلاثة علی سرر؛ وقتی گویند که سه فرزند نرینه پیدا شود و میان آنها مادینه ای نبود. ( ناظم الاطباء ).

سرر. [ س ُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ، در آن درختی بود که هفتاد نبی را در زیر آن درخت ناف بریده اند یعنی در زیر آن درخت متولد شده اند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سرر. [ س َ رَ ] (ع اِ)خطهای کف دست و شکنهای آن . ج ، اسرار. (ناظم الاطباء). خطوط کف و پیشانی . (اقرب الموارد). || تجویف و کاواکی . (ناظم الاطباء). میان کاواکی چیزی . (ازاقرب الموارد). || آنچه دایه بازبرد از ناف کودک . (مهذب الاسماء). آنچه بریده شود از ناف کودک . (منتهی الارب ). || میانه ٔ چیزی . || جراحت کرکرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آخرین شب از ماه یا میانه ٔ آن .


سرر. [ س ِ رَ ] (ع اِ) آنچه بریده شود از ناف کودک . || پوست سماروغ . || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه . || شکنهای کف دست و پیشانی . ج ، اسرار، اساریر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ولد له ثلاثة علی سرر؛ وقتی گویند که سه فرزند نرینه پیدا شود و میان آنها مادینه ای نبود. (ناظم الاطباء).


سرر. [ س ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ، در آن درختی بود که هفتاد نبی را در زیر آن درخت ناف بریده اند یعنی در زیر آن درخت متولد شده اند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


سرر. [ س ُ رَ ] (ع اِ) پوست سماروغ . || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه یا میانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

= سریر

سریر#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

سِرِر (Serer)
قومی کشاورز، ساکن سنگالو گامبیا. از دیرباز دولت هایی پادشاهی تشکیل دادند. در قشربندی اجتماعی آنان اشرافیت ارضی، دهقانان و سِرف ها مشاهده می شدند. سِرِرها، با وجود تأثیرپذیری چندصدساله از اسلام، بسیاری از باورهای دین سنتی خود را همچنان حفظ کرده اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُرُرٍ: تختها (جمع سریر به معنی تختی که بر روی آن می نشینند )
ریشه کلمه:
سرر (۴۴ بار)

«سُرُر» جمع «سَریر» در اصل به معنای تخت یا صندلی و مانند آن است که روی آن می نشینند و مجالس پر سروری را برگزار می نمایند (توجّه داشته باشید «سُرُر» و «سُرُور» از یک ماده است).
و به تخت هایی گفته می شود که در مجلس سرور و انس بر آن قرار می گیرند; هر چند گاهی، به معنای وسیعتری نیز اطلاق شده است، تا آنجا که گاه به تابوت میت نیز سریر گفته می شود، شاید به این امید که مرکب سروری برای او به سوی آمرزش الهی و بهشت جاودانش باشد.
تخت. سرور و شادی در آن ملحوظ است لذا راغب گوید: سریر آن است که از روی سرور در آن می‏نشینند زیرا که ان از برای صاحبان نعمت است. طبرسی گوید: سریر مجلس بلندی است آماده برای شادی جمع آن اسرّه و سُرُر است. در اقرب گوید: سریر تخت است و بیشتربه تخت پادشا گفته می‏شود علت این تسمیه آن است که هر که روی آن بنشیند شاد می‏شود. سریر به صورت مفرد در قرآن مجید نیامده است ولی سُرُر که جمع آن است پنج بار درباره بهشت و یکبار درباره تخت‏های دنیا آمده است بدین ترتیب: ، طور:20 - واقعه:15 - غاشیه:13 - زخرف:34. « وَ لِبُیُوتِهِمْ اَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِئونَ».

واژه نامه بختیاریکا

( سَرَر ) سرند؛ الک


کلمات دیگر: