کلمه جو
صفحه اصلی

مشط


مترادف مشط : خرک، شانه

فارسی به انگلیسی

metatarsus


عربی به فارسی

شانه , شانه کردن , جستجو کردن


مترادف و متضاد

شانه


۱. خرک
۲. شانه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه جمع : امشاط مشاط . ۲ - خرک .
خرک در اصطلاح موسیقی

فرهنگ معین

(مَ یا مِ یا مُ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه . ج . امشاط ، مشاط . ۲ - خرک (موسیقی ).

لغت نامه دهخدا

مشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک . (فرهنگ فارسی معین ): مشط عود؛ شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف عود بر آن بندند و آن مجمع اوتار است از بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خَرک شود.


مشط. [ م َ ] ( ع مص ) درآمیختن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شانه کردن موی سر. ( دهار ). موی به شانه کردن. ( المصادر زوزنی ). شانه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شانه کردن مو. ( از ناظم الاطباء ). موی از هم بازکردن و شانه کردن. ( از اقرب الموارد ).

مشط. [ م َ ] ( ع اِ ) دائم المشط؛ مرد چاپلوس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد متملق و چاپلوس. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مشط. [ م َ ش َ ] ( ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه. || درشت گردیدن دست کسی از کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

مشط. [م ُ ] ( ع اِ ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. ( غیاث ). شانه. ( مهذب الاسماء )( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج. امشاط، مشاط. ( ناظم الاطباء ).

مشط. [ م ُ ] ( ع اِ ) کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام گیاهی. ( ناظم الاطباء ). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره. ( از محیط المحیط ).
- مشطالغول ؛ نباتی است شاخهای او باریک و برگش شبیه برگ گشنیز و صلب و بی گل و ثمر و خوشبوی... ( از تحفه حکیم مؤمن ).
|| استخوانهای پشت پای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). استخوانهای پشت دست. استخوانهای پشت پای که به تازی مشط گویند پنج پاره [ استخوان ] است. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). استخوانهای دست چهار است و آن را به تازی مشط گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ).
- مشطالقدم ؛استخوان پشت پای. ( مهذب الاسماء ).
- مشط پا ؛ مشطالقدم ، رجوع به ترکیب قبل و مشط شود.
|| استخوانهای شانه کتف. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به تشریح میرزاعلی ص 128، 129، 130، 157، 158 و 159 شود.
- مشطالکتف ؛ استخوان شانه. ( مهذب الاسماء ). || داغی است شتران را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). || سربند، خم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چوب پهنی که بر سر خم گذارند. ( ناظم الاطباء )

مشط. [ م َ ] (ع اِ) دائم المشط؛ مرد چاپلوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد متملق و چاپلوس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مشط. [ م َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شانه کردن موی سر. (دهار). موی به شانه کردن . (المصادر زوزنی ). شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه کردن مو. (از ناظم الاطباء). موی از هم بازکردن و شانه کردن . (از اقرب الموارد).


مشط. [ م َ ش َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه . || درشت گردیدن دست کسی از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


مشط. [ م ُ ] (ع اِ) کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام گیاهی . (ناظم الاطباء). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره . (از محیط المحیط).
- مشطالغول ؛ نباتی است شاخهای او باریک و برگش شبیه برگ گشنیز و صلب و بی گل و ثمر و خوشبوی ... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
|| استخوانهای پشت پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استخوانهای پشت دست . استخوانهای پشت پای که به تازی مشط گویند پنج پاره [ استخوان ] است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استخوانهای دست چهار است و آن را به تازی مشط گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً).
- مشطالقدم ؛استخوان پشت پای . (مهذب الاسماء).
- مشط پا ؛ مشطالقدم ، رجوع به ترکیب قبل و مشط شود.
|| استخوانهای شانه ٔ کتف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به تشریح میرزاعلی ص 128، 129، 130، 157، 158 و 159 شود.
- مشطالکتف ؛ استخوان شانه . (مهذب الاسماء). || داغی است شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) . || سربند، خم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوب پهنی که بر سر خم گذارند. (ناظم الاطباء)


مشط. [م ُ ] (ع اِ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث ). شانه . (مهذب الاسماء)(دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج . امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

= خرک

خرک#NAME?



کلمات دیگر: