کلمه جو
صفحه اصلی

مشارکت


مترادف مشارکت : انبازی، سهم بری، شراکت، شرکت کردن، انبازی کردن

برابر پارسی : همدستی، همکاری، هنبازی، میانوندی، هم انبازی

فارسی به انگلیسی

association, consortium, contribution, participation, partnership

partnership


فارسی به عربی

مشارکة

مترادف و متضاد

partnership (اسم)
شرکت در مالکیت، مشارکت، شرکاء، انبازی

association (اسم)
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف

collectivity (اسم)
جمع، مشارکت، جامعیت، مالکیت اشتراکی

intercommunity (اسم)
مشارکت

entirety (اسم)
مشارکت، تمامیت، جمع کل، چیز درست و دست نخورده

co-ownership (اسم)
مشارکت

انبازی، سهم‌بری، شراکت


شرکت کردن، انبازی کردن


۱. انبازی، سهمبری، شراکت
۲. شرکت کردن، انبازی کردن


فرهنگ فارسی

باهم شریک شدن، شرکت کردن باهم
۱ - ( مصدر ) شرکت کردن انبازی کردن ۲ - ( اسم ) شرکت انبازی : نخست مشارکت حس و عقل یاد کرد و از بهر آن چنین کرد تا دلیل انگیزد بر افعال نفس گویا... ۳ - تعیین سود یا زیان دو یا چندتن که با سرمایه های معین در زمانهای مشخص ببازرگانی پرداخته اند .

فرهنگ معین

(مُ رَ کَ ) [ ع . مشارکة ] (مص ل . ) شریک شدن .

لغت نامه دهخدا

مشارکت. [ م ُ رَ / رِ ک َ ] ( از ع ، اِمص ) مأخوذ از عربی شراکت و انبازی و حصه داری وبهره برداری. ( ناظم الاطباء ). شرکت : و در این تن سه قوه است یکی خرد و سخن و جایگاهش سر به مشارکت دل و دیگر خشم جایگاهش دل. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95 ). دو مهتر بازگشتند بسی رنج بر خاطره های پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی... و مشارکتی بپای شد. ( تاریخ بیهقی ). و قویتر سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است. ( کلیله و دمنه ). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. ( کلیله و دمنه ). به رتبت وزارت رسید و از حضیض خدمت به اوج مشارکت ملک پیوست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384 ). نخست مشارکت حس و عقل یاد کرد. ( مصنفات باباافضل ج 2 ص 391 ).
- مشارکت دادن ؛ انبازی دادن. شرکت دادن. شریک ساختن : قیصر گفت... تو را چون جیب روزگار به انواع اصطناع مشحون گردانم و در ملک و حکومت مشارکت و... دهم. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 26 ).
- مشارکت داشتن ؛ شریک بودن و انبازی داشتن. ( ناظم الاطباء ).
- مشارکت کردن ؛ انبازی کردن و شراکت کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| همسری و همجنسی. || هم خویی. || هم شکلی. ( ناظم الاطباء ).

مشارکة. [ م ُ رَ ک َ ] ( ع مص ) انبازی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با یکدیگر انبازی کردن. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). با کسی انبازی کردن. ( زوزنی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ). شارکت فلاناً مشارکة و شراکا؛ شریک فلان گردیدم من. ( از ناظم الاطباء ).

مشارکت . [ م ُ رَ / رِ ک َ ] (از ع ، اِمص ) مأخوذ از عربی شراکت و انبازی و حصه داری وبهره برداری . (ناظم الاطباء). شرکت : و در این تن سه قوه است یکی خرد و سخن و جایگاهش سر به مشارکت دل و دیگر خشم جایگاهش دل . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). دو مهتر بازگشتند بسی رنج بر خاطره های پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی ... و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ). و قویتر سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است . (کلیله و دمنه ). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است . (کلیله و دمنه ). به رتبت وزارت رسید و از حضیض خدمت به اوج مشارکت ملک پیوست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). نخست مشارکت حس و عقل یاد کرد. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 391).
- مشارکت دادن ؛ انبازی دادن . شرکت دادن . شریک ساختن : قیصر گفت ... تو را چون جیب روزگار به انواع اصطناع مشحون گردانم و در ملک و حکومت مشارکت و... دهم . (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 26).
- مشارکت داشتن ؛ شریک بودن و انبازی داشتن . (ناظم الاطباء).
- مشارکت کردن ؛ انبازی کردن و شراکت کردن . (ناظم الاطباء).
|| همسری و همجنسی . || هم خویی . || هم شکلی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

باهم شریک شدن، شرکت کردن با هم.

دانشنامه آزاد فارسی

مشارکت (partnership)
همکاری دو شخص یا بیشتر در کسب و کاری مشترک برای تحصیل سود. این کسب و کار می تواند از هر نوع باشد، مانند مشاورۀ حقوقی، نظافت پنجره یا دایر کردن مغازه. مشارکت شرکت های با مسئولیت محدود متمایز است، زیرا در مشارکت، شخصیت و هویت شخصی شرکا مستقل باقی می ماند و مشمول مقررات مسئولیت محدود نمی شود. بنابراین در مشارکت، هر یک از شرکا شخصاً مسئول کلیۀ دیون و بدهی ها می باشند. پس، اعتماد کامل و متقابل شرکا به یکدیگر شرط اساسی تشکیل مشارکت است.

فرهنگ فارسی ساره

همکاری، همان بازی، میان وند


جدول کلمات

انا, همکاری

پیشنهاد کاربران

همکاری

شریک بودن

بهریستداری

مشارکت ( Participation ) : [اصطلاح جامعه شناسی] مشارکت کردن به معنای سهمی در چیزی یافتن و از آن سود بردن و یا در گروهی شرکت جستن و بنا براین یا آن همکاری داشتن است . به معنی شرکت فعالانه انسانها در حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و به طور کلی تمامی ابعاد حیات .
منبع https://rasekhoon. net
مد ( Fashion ) : [اصطلاح جامعه شناسی]
1 – دگرگونیهایی که زود رواج می یابند و عمری نسبتا محدود دارند ( در هنر و لباس و. . . . . . ) .
2 – هر چهره ای از فرهنگ که جنبه ای ناپایا دارد و افراد به جهت اعتباری که بدان وابسته است به طور سطحی گرایش به آن نشان می دهند.
منبع https://rasekhoon. net


همدستی، همکاری، تعاون

involvement
مشارکت، همدستی

A peace campaigner had set herself on fire in protest at the government's involvement in the war

《 پارسی را پاس بِداریم》
مُشارِکَت
دَر زَبانِ اَرَبی مُشارِکَه واگویی می شَوَد اَز ریشه یِ سه تاییِ شَرَکَ وَ دَر ریختارِ مُفاعِلَه بَرساخته شُده وَ نِشان دَهَنده یِ کاری دو سویه یا دو نِپَرده ( نَفَره ) اَست .
بَرابَرنَهاد ها دَر پارسی با کاربُردهایِ ناهَم سان:
هَم داری ، هَم رِسی ، هَم آیی ، هَم بیزی ( هَم بازی ) ، هَم بَخشی ( بَخش= قِسمَت ) ، هَم بَرخی
☆ اَنبازی : اَن - باز - ای < اَن = هَم
� سِتاکِ بیز اَز کارپایه یِ بیختَن یا بیزیدَن بوده وَ مینه یِ بُنیادین آن پایه وَ ریشه اَست وَ کارواژه یِ بیختَن یا بیزیدَن : بَخشی اَز چیزی را اَز بیخِ چیزی جُدا کُنَد.

مشارکت ( در حالت مصدر )
حصه گرفتن، سهم گرفتن، مشارکت نمودن؛ اشتراک ورزیدن ( آگاهی: این واژه به معنای اشتراک کردن English: subscribe نیست )
انگلیسی: participate
مثال: سارا در جلسه اشتراک نورزید. Sara did not participate in the meeting.
سوئدی ( سویدی ) : delta, deltaga


کلمات دیگر: