مترادف محال : غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکان ناپذیر، ناشدنی، نشدنی ، اندیشه باطل | محل ها، جای ها، نواحی، مناطق، ناحیه ها، منطقه ها، بلوکات، بلوکها
متضاد محال : ممکن |
برابر پارسی : نشدنی، بی ریشه، نابودنی
impassable
نواحی، مناطق، ناحیهها، منطقهها، بلوکات، بلوکها
غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکانناپذیر، ناشدنی، نشدنی ≠ ممکن
محلها، جایها
۱. غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکانناپذیر، ناشدنی، نشدنی ≠ ممکن
۲. اندیشه باطل
۱. محلها، جایها
۲. نواحی، مناطق، ناحیهها، منطقهها، بلوکات، بلوکها
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محل . 1 - محل ها، جای ها. 2 - بلوک .
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) نشدنی ، غیرممکن .
محال . [ م َ ] (ع اِ) چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ). چرخ بزرگ آبکشی . (ناظم الاطباء). || نوعی از زیور. (منتهی الارب ). نوعی از زیور زنان . (ناظم الاطباء). || استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || حیله . (منتهی الارب ذیل ح ول ). چاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حذاقت و قوت و جودت نظر و قدرت تصرف در کارها. (ناظم الاطباء).
محال . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره ٔ پشت شتر. (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محال . [ م َ ] (ع مص ) محل . (منتهی الارب ). سیاست کردن بر سلطان و رنج دادن او را به سعایت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مِحال . (منتهی الارب ).
محال . [ م َ حال ل ] (ع اِ) ج ِ محل . جاهای فرود آمدن و جاهای گشادن ، مستعمل میشود بمعنی مطلق جای در این صورت جمع محل است . محال به فتح در اصل محالل بود لام را در لام ادغام کردند محال شد. (غیاث ). ج ِ محل . (ناظم الاطباء). نواحی و اطراف : و چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی می شد با محال خیام می آمدند. (جهانگشای جوینی ).
- چهارمحال ؛ بخش کوهستانی واقع در جنوب غربی اصفهان میان لرستان و فارس و خوزستان و محل سکونت ایل بزرگ بختیاری است و به چهار ناحیه ٔ زار، کبار، مروه و کندان تقسیم می شود.
|| ج ِ محلة. (ناظم الاطباء). خانه و حصار و منزل و میدان و جای و سرای . رجوع به محله شود. (ناظم الاطباء).
محال . [ م ِ ] (ع اِمص ، اِ) مکر و فریب . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ترفند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || توانائی . (منتهی الارب ). قدرت و توانائی . (ناظم الاطباء). || رنج و عذاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و هو شدیدالمحال ؛ ای شدید العذاب و العقاب . (ناظم الاطباء). || انتقام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دشمنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سختی . || هلاکی . (منتهی الارب ). هلاکت . وقع فلان فی المحال ؛ فلان در سختی و هلاکت افتاد. (ناظم الاطباء).
محال . [ م ِ ] (ع مص ) مماحلة. (منتهی الارب ذیل م ح ل ). با هم دشمنی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || با هم فریفتن و مکر کردن . (از منتهی الارب ). با کسی مکر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). با کسی مکر و کیدکردن . (المصادر زوزنی ). مکر و کید نمودن با کسی . (از ناظم الاطباء). || به فریب خواستن و جستن کاری را. || فریفتن و بد سگالیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سعایت کردن بر سلطان و رنج دادن کسی را به سعایت . (منتهی الارب ). سعایت کردن . (المصادر زوزنی ). مَحال . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || زور آزمودن دوکس با یکدیگر تا معلوم شود کدام زورآورتر است . || خصومت کردن . || هلاک کردن . || پایان کاری نگریستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از پایان کاری نگریستن . (آنندراج ).
فردوسی .
فرخی .
قطران .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
عطار (دیوان چ تفضلی ص 83).
سعدی .
منجیک .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
عطار.
فرخی .
ناصرخسرو.
عطار.
منجیک .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
منجیک .
فرخی .
فرخی .
عنصری .
(ویس و رامین ).
قطران .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
ناصرخسرو.
فرخی .
محال . [ م ُ حال ل ] (ع ص ) کسی که فرود می آید با دیگری در جایی و آنکه با کسی هم منزل میگردد. (ناظم الاطباء).
مَحل#NAME?
نیرنگ؛ مکر.
۱. ناشدنی؛ ناشو؛ غیرممکن.
۲. (اسم) [قدیمی] سخن بیسروته و ناممکن.
۳. [قدیمی] زشت.
۴. [قدیمی] نادرست.
نشدن