کلمه جو
صفحه اصلی

پیشی گرفتن

فارسی به انگلیسی

better, excel, outclass, outdistance, outreach, outrival, outrun, outshine, outstrip, surpass, transcend, outstare

better, excel, outclass, outdistance, outreach, outrival, outrun, outshine, outstrip, surpass, transcend


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- سبقت جستن جلو افتادن پیش افتادن : مردمان بصره سبقت و پیشی گرفتند بر اهل کوفه . در این مقام آمدند که بر اضداد پیشی گرفته لوای استقلال بر فرزاند . ۲- تفوق پیدا کردن .

فرهنگ معین

(گِ رِتَ ) (مص ل . ) ۱ - سبقت گرفتن ، جلو زدن . ۲ - برتری پیدا کردن .

لغت نامه دهخدا

پیشی گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سبق. ( دهار ). بدارسبقت جستن. مبادرت کردن. جلو افتادن. پیش افتادن. سبقت کردن. بوص. تقدم جستن. انبیاص. مرص. اشتاء. مُشأاة. بذاذة و بذوذة. سباق. تبادر. پیشی جستن. مقدم برهمه آمدن. اعجال. مُغاوله. ( منتهی الارب ) : اسکندر باز ایستاد تا ایشان پیشی گرفتند و بنزدیک ارسطاطالیس رسیدند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).
تک از باد صبا پیشی گرفته
بجنبش با فلک خویشی گرفته.
نظامی.
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش ازو بار گرانست.
سعدی.
صبا سرعتی رعد بانگ ادهمی
که بر برق پیشی گرفتی همی.
سعدی.
مردمان بصره سبقت و پیشی گرفتند براهل کوفه. ( ترجمه تاریخ قم ص 301 ). || تفوق پیدا کردن. ممازقة؛ پیشی گرفتن در دویدن. ملاهسة؛ پیشی گرفتن و انبوهی کردن بر آن. سباق و مسابقة؛ با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن. تسابق ؛ استباق ؛ بریکدیگر پیشی گرفتن. اغتماط؛ بعمد پیشی گرفتن. در دویدن. بایص ؛ پیشی گیرنده. عزهل ، عزهول ؛ پیشی گیرنده شتاب رو. سرعان الناس ؛ پیشی گیرندگان. ملوس ؛ پیشی گیرنده به هر راه که باشد. متمرد؛ پیشی گیرنده. فارط؛ پیشی گیرنده. مسالفة؛ پیشی گرفتن شتر. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

تبادر

پیشی گرفتن میشه تبادر

Outpace

گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری :
نریمان که گوی از دلیران ببرد
به فرمان شاه آفریدون گرد.
فردوسی.
چو کودک به زخم اندر آورد روی
فزونی ز هر کس همی برد گوی.
فردوسی.
ز شاهان گوی برده وقت بخشش
ز شیران دست برده گاه پیکار.
فرخی.
ببرد ازهمه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری.
اسدی.
درآ ای حجّت زیبا سخن گوی
که بردی از خلایق در سخن گوی.
ناصرخسرو ( دیوان ص 522 ) .
گویی پسرم گوی هنر برد ز اقران
بر سبلت اقران وی ار برد و اگر ماند.
سوزنی.
میدان سخن نونو هر بار یکی دارد
من گوی بسی بردم این بار که من دارم.
خاقانی.
چون به وثوق از دگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.
نظامی.
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
هرکه علم بر سر این راه برد
گوی ز خورشید وتک از ماه برد.
نظامی.
دین به تزویر خویش کرد سیه رو چنانک
بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد.
عطار.
در فضولی میکنی دیوان سیاه
گوی بردی گر زبان داری نگاه.
عطار.
گوی آن کس می برددر راه عشق
گرچه گویی بی سرو بی پا بود.
عطار.
اندر آمد مادر آن طفل خرد
اندر آتش گوی دولت را ببرد.
مولوی.
بچندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمی افتد چنین گوی زنخدانی.
سعدی.
ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروز
به خوبرویی و سعدی به خوب گفتاری.
سعدی.
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی.
حافظ.
میبرد گوی سعادت از میان رهروان
هرکه از سر پای میسازد به جست و جوی دوست.
صائب ( از بهار عجم ) .

سبقت. . . . تبادر. . . . پشت سر گزاشتن. . . .

تبادر . . . . سبقت . . . .


کلمات دیگر: