کلمه جو
صفحه اصلی

ودک

فرهنگ فارسی

لحم و دک گوشت فربه پیه ناک

لغت نامه دهخدا

ودک. [ وَ دَ ] ( ع اِ ) چربی گوشت و پیه. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). چربش. ( مهذب الاسماء ).چربش گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چربو. ( دهار ). چربو و دسومت که از گوشت گیرند. ( از بحر الجواهر ).
- رجل ذوودک ؛ مرد تنومند فربه. ( ناظم الاطباء ).
- ودک الجفان ؛ چرک چسبنده پلکهای چشم. ( ناظم الاطباء ).
- ودک المیته ؛ آنچه از مردار روان میگردد. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) چربش ناک گردیدن دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چرب گردیدن دست. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

ودک. [ وَ دَ ] ( اِخ ) نام مادر ضحاک پادشاه. ( منتهی الارب ). نام مادر ضحاک تازی. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

ودک. [ وَ دِ ] ( ع ص ) لحم ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

ودک . [ وَ دَ ] (اِخ ) نام مادر ضحاک پادشاه . (منتهی الارب ). نام مادر ضحاک تازی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


ودک . [ وَ دَ ] (ع اِ) چربی گوشت و پیه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چربش . (مهذب الاسماء).چربش گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چربو. (دهار). چربو و دسومت که از گوشت گیرند. (از بحر الجواهر).
- رجل ذوودک ؛ مرد تنومند فربه . (ناظم الاطباء).
- ودک الجفان ؛ چرک چسبنده ٔ پلکهای چشم . (ناظم الاطباء).
- ودک المیته ؛ آنچه از مردار روان میگردد. (ناظم الاطباء).
|| (مص ) چربش ناک گردیدن دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چرب گردیدن دست . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ).


ودک . [ وَ دِ ] (ع ص ) لحم ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).


پیشنهاد کاربران

در لهجه عرب خمسه استان فارس " وُدِک" به معنی چربی و پیه گویند


کلمات دیگر: