مترادف تمر : خرما، نخل هندی، خنجه، آب مروارید
تمر
مترادف تمر : خرما، نخل هندی، خنجه، آب مروارید
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
نخل هندی، خنجه
آب مروارید
۱. خرما
۲. نخل هندی، خنجه
۳. آب مروارید
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان انزل که در بخش حومه شهرستان رضائیه واقع است .
فرهنگ معین
(تَ ) (اِ. ) آب مروارید، یکی از بیماری های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می کند و باعث کم شدن نیروی دید می شود.
( ~. ) (اِ. ) درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است . میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است .
( ~.) [ ع . ] (اِ.) خرما.
(تَ) (اِ.) آب مروارید، یکی از بیماری های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می کند و باعث کم شدن نیروی دید می شود.
( ~.) (اِ.) درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است . میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است .
لغت نامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (ع مص ) خرما خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تمر شود.
تمر. [ ت َ / ت ِ ] (ترکی ، اِ) آب مروارید را گویند و آن علتی است که بعضی از مردم را در سن چهل سالگی در چشم بهم می رسد و چشم تاریکی می کند و بینایی نقصان می پذیرد و چون سن از پنجاه تجاوز نماید، آن علت بخودی خود برطرف گردد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). کدورت جلیدیه که آب مروارید نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماریی که در چشم پیدا شود. (غیاث اللغات ).
تمر. [ ت ِ م ِ ] ( اِ ) به زبان علمی هند بمعنی تاریکی باشد که در مقابل روشنی است. ( برهان ). سانسکریت : تی می را . ( اشیتنگاس بنقل حاشیه برهان چ معین ). تاریکی و ظلمت و سیاهی و کوری کامل . ( ناظم الاطباء ).
تمر. [ ت َ م ُ ] ( ترکی ، اِ ) بزبان ترکی آهن را گویند. ( برهان ). بزبان مغولی آهن. ( از فرهنگ رشیدی ). مأخوذ از ترکی آهن.( ناظم الاطباء ) بزبان ترکی آهن را گویند و نام یکی از مغول و نام پادشاه عظیم الشأن که مردم ناواقف هند آن را تیمور خوانند بروزن زیتون و رسم الخط ترکی را نمی دانند که ضمه را بصورت واو و فتحه را بصورت الف و کسره را بصورت «ی » نویسند. ( غیاث اللغات ). نام اصلی امیر تیمور گورکان هم تمر به فتح تاء مثناة فوقانیه و ضم میم و سکون راء مهمله است که در لغت ترکی بمعنی آهن است که اکنون تیمور بر وزن طیفور استعمال کنند و آنچه ترک است تمر میخوانند و تبدیل دال مهمله به تاء، اگرچه لحن است ولی در ترکی جایز است چنانکه آهن را حالا دمر استعمال می کنند. شاعری در تاریخ وفات امیرتیمور گفته :
سلطان تمر آنکه چرخ را دل خون کرد
وز خون عدو روی زمین گلگون کرد...
تمر. [ ت َ ] ( ع اِ ) خرما. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). و در عربی خرما را گویند. ( برهان ). خرمای خشک. ( غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل. ( از اقرب الموارد ). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). به فارسی خرما نامند و او را از ابتداء تکون تا انتها، هفت مرتبه می باشد یکی طلع که ولیع نیز گویند و دیگر بلج سیم خلال. چهارم بسر. پنجم قسب. ششم رطب. هفتم تمر... و تمر در دویم گرم و در اول خشک و بعضی در اول تر دانسته اند. مبهی مبرودین و موافق سینه و شش و کثیرالغذا و مولد خون متین و مقوی کرده لاغر شده و تلیین مفاصل. و جهت فالج و اعیا و درد ورک و امراض بارده و بلغمیه و درد کمر. و طبیخ او با حلبه جهت تب بلغمی و حصاة مجرب است و مولد سودا و سده جگر و سپرز و محرق خون و معفن اخلاط و مصدع و مورث قلاع و رمدو درد دندان و مصلحش روغنها و خشخاش و بادام و سکنجبین و آب انار. و محرور را اجتناب اولی و در بلدی که خرما حاصل نشود اهل آن بلد باید بسیار تقلیل نمایندو دانه خرما مرکب القوی و قابض و مسحوق او جهت اسهال و ذرور سوخته او جهت رویانیدن مژه و قروح خبیثه والصاق جراحت تازه و قرحه چشم و سبل جرب و حدت بصر نافع است و چون تمر را در شیر تازه خیسانیده تناول نمایند و از عقب آن شیر بنوشند در تقویت باه بی عدیل است. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به ترجمه صیدنه و فهرست مخزن الادویه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی شود.
تمر. [ ت َ م َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامة. (منتهی الارب ). قریه ای به یمامة از عدی التیم . (از معجم البلدان ). || عین التمر؛ جایی نزدیک کوفه . (ناظم الاطباء).
تمر. [ ت َ ] (اِ) تمر هندی . رجوع به همین کلمه شود.
تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل . (از اقرب الموارد). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به فارسی خرما نامند و او را از ابتداء تکون تا انتها، هفت مرتبه می باشد یکی طلع که ولیع نیز گویند و دیگر بلج سیم خلال . چهارم بسر. پنجم قسب . ششم رطب . هفتم تمر... و تمر در دویم گرم و در اول خشک و بعضی در اول تر دانسته اند. مبهی مبرودین و موافق سینه و شش و کثیرالغذا و مولد خون متین و مقوی کرده ٔ لاغر شده و تلیین مفاصل . و جهت فالج و اعیا و درد ورک و امراض بارده و بلغمیه و درد کمر. و طبیخ او با حلبه جهت تب بلغمی و حصاة مجرب است و مولد سودا و سده ٔ جگر و سپرز و محرق خون و معفن اخلاط و مصدع و مورث قلاع و رمدو درد دندان و مصلحش روغنها و خشخاش و بادام و سکنجبین و آب انار. و محرور را اجتناب اولی و در بلدی که خرما حاصل نشود اهل آن بلد باید بسیار تقلیل نمایندو دانه ٔ خرما مرکب القوی و قابض و مسحوق او جهت اسهال و ذرور سوخته ٔ او جهت رویانیدن مژه و قروح خبیثه والصاق جراحت تازه و قرحه ٔ چشم و سبل جرب و حدت بصر نافع است و چون تمر را در شیر تازه خیسانیده تناول نمایند و از عقب آن شیر بنوشند در تقویت باه بی عدیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ترجمه ٔ صیدنه و فهرست مخزن الادویه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی شود.
- التمر بالسویق ؛ مثلی است در مکافات زنند. (التاج ، از ذیل اقرب الموارد) :
لسنا من القوم الذین اذا
جاء الشتاء فجارهم تمر.
یعنی آنان مال همسایه را خورند و آن را حلال دارند چنانکه مردم خرما را بزمستان شیرین شمارند. (از ذیل اقرب الموارد ایضاً).
سلطان تمر آنکه چرخ را دل خون کرد
وز خون عدو روی زمین گلگون کرد...
(حاشیه ٔ برهان چ معین ).
تمر. [ ت َ] (اِ) مأخوذ از تمبر فرانسه . رجوع به تمبر شود.
تمر. [ ت ِ م ِ ] (اِ) به زبان علمی هند بمعنی تاریکی باشد که در مقابل روشنی است . (برهان ). سانسکریت : تی می را . (اشیتنگاس بنقل حاشیه ٔ برهان چ معین ). تاریکی و ظلمت و سیاهی و کوری کامل . (ناظم الاطباء).
تمر. [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفور است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فرهنگ عمید
۲. = * تمرهندی
* تمر هندی: (زیست شناسی )
۱. درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین، و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد.
۲. میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر هندی، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، خبجه.
= آب مروارید
۱. خرما.
۲. = 〈 تمرهندی
〈 تمر هندی: (زیستشناسی)
۱. درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گلهای زرد یا سرخرنگ، چوب سخت و سنگین، و برگهای دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه میباشد.
۲. میوۀ ترش و خاکستریرنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی میشود؛ تمر هندی؛ تمر گجرات؛ خرمای گجرات؛ انبله؛ خبجه.
آبمروارید#NAME?
دانشنامه عمومی
تمر (سلماس)
تمر (سوادکوه)
این روستا در دهستان لفور قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۴ نفر (۲۴خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
برای هر یک از مراحل تکامل خرما اسمی وضع شده است. به خرمایی که از مرحله نارسی و نیز رطب بودن، گذشته باشد تمر گفته میشود.
برخی معنای تمر را عام گرفته و آن را شامل خرمای نارس و رطب نیز دانستهاند.
زمان تعلق زکات بر خرما
برخی، زمان تعلّق زکات به خرما را رسیدن به مرحلهای دانستهاند که به آن تمر گفته شود.
معنی مَرَّ: عبور کرد - گذشت - گذر کردن (درعبارت "وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ﭐلسَّحَابِ ")
معنی غَرَّ: فریب داد (غرة به معنای غفلت در بیداری است ، و کلمه غرار به معنای غفلت با چرت و فتور است و غرور به معنای هر چیزی است که آدمی را فریب میدهد ، چه مال باشد ، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شیطان ، چیزی که هست بعضی از مفسرین کلمه غرور را به شیطان تفسیر کردها...
معنی غَرُورُ: یکی از اسامی شیطان به معنی بسیار فریبنده (غرة به معنای غفلت در بیداری است ، و کلمه غرار به معنای غفلت با چرت و فتور است و غرور به معنای هر چیزی است که آدمی را فریب میدهد ، چه مال باشد ، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شیطان ، چیزی که هست بعضی از مفسرین ک...
ریشه کلمه:
مرر (۳۴ بار)
گویش مازنی
نام رود و مرتعی در لفور سوادکوه
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
به فتح تا و سکون میم و را ی مهمله به فارسی خرما و بـ ه هنـدی کهجور و چهارا نامند .
ماهیت آن : معروف است و نـر و مـاده مـی باشـد نـر آن طلـع و خوشـه برمـیآورد و ثمـر نمـیبنـدد بـه خـلاف مـاده آن و در
خوش ههای طلع هر دو نوع گردی میباشد که آن را کشن مینامند و در ابتدای ظهور خامی گرد نر را بر ماده میزنند ثمر آن بالیـده گـ و شـیرین و شـاداب و تخـم آن کوچـک مـی ردد و الا خـوب نمیشود و از ابتدای تکون تا انتها و کمال بلوغ و رسـیدگی هفـت مرتبه مقرر کرده اند و هر مرتبه را به نامی موسوم اول را طلـع و لیغ نیز گویند و دویم را بلح و سیم را خـلال و چهـارم را بسـر و پنجم را قصب و ششم را رطب و هفتم را تمر و هـر یـک آن در اماکن خود مذکور خواهد شد و به حسب اماکن و بلدان مختلـف
میباشد و بهترین اماکن که خرما در آن خوب میشـود جهـرم از توابع فارس است پس عمان پس جاهای دیگر و بهترین اصناف غیر جهرمی آن آزاد پس مکتوم پـ س خسـتا وی اسـت کـه پوسـت آن نـازک و مغـز آن بسـیار و تخـم آن کوچـک و شـیرین رسـیده بیریشه باشد .
طبیعت آن : در دویم گرم و در اول خشـک و بعضـی در اول تـر دانسته اند.
افعال و خواص آن : کثیرالغذا و مولد خون متین و جهت فـالج و لقوه و اعیا و تقویت گرده لاغر شده و تسمین بدن و بـاه مبـرودین و امراض بارده و بلغمیه و درد کمر و تلیین مفاصل و موافق سـینه و شش بارد و آشامیدن طبیخ آن با حلبه جهت ت ب بلغمی و تفتیت حصات مجرب و با برنج جهت تسـمین مهـزولین و خیسـانیده آن در شیر تازه دوشیده خصوص با اندک دارچینی و از عقب آن نیـز
آشامیدن شیر تازه دوشیده در تقویت با ه بیعدیل دانستهاند ولـیکن ثقیل و بطی الهضم و مسدد ، مضر محرورین و صاحبان بلدان حاره و در بلدانی که خرما در آنها حاصل نمـی شـود اهـل آن بلـدان را اکثار خوردن آن جا زی نی و مولد سـودا و سـده جگـر و سـپرز و محرق خون و معفن اخلاط و مصدع و مورث قلاع دهان و رمـد
و درد دنــدان و مصــلح آن آب انــار و ســکنجبین و روغنهــا و
خشخاش و بادام مقشر خوردن و شستن دهان بعد از خوردن آن باآب نیمگرم خصوص که سماق در آن خیسانیده باشند و به دستور غرغره با گلاب و سماق با سرکه و خاییدن طرخـون کـه زمـانی طویل در دهان باشد مانع ضعف دندان و قلاع دهان و خناق اسـت و مصلح سده آن در مبرودین جوارشات مسهله به عصر و بالجملـه در محرورین موجـب امـراض بسـیار و در مبـر ودین باعـث زوال امراض بارده و رطوبات بلیه و خام آن نفاخ و بطی الهضم و ثقیـل و مسدد و تخم آن گرم و خشک و صحیح آن اسـت کـه مرکـب القوی است بـا بـرودت بسـیا ر و حـرارت کمـی و شـدیدالقبض و آشامیدن آب طبیخ آن جهت تفتیت حصـات و سـا ییده آن جهـت رفع اسهال و بستن شکم به قوت و ذرور سوخته آن جهـت قـروح خبیثه و مغسول آن جهت التصاق جراحات تازه و ریختن احـداب عین و سبل و قروح آن و حدت بصر و سیاهی چشم نافع.