کلمه جو
صفحه اصلی

دانی

فرهنگ فارسی

قریب، نزدیک، پست وفرومایه
( اسم صفت ) پست فرو مایه .
الامام ابو عمر و عثمان بن سعید معروف به ابین صیرفی

فرهنگ معین

(اِفا. ص . ) نزدیک ، ج . دناة (دنات ).
[ ع . ] (ص . ) پست ، فرومایه .

(اِفا. ص .) نزدیک ؛ ج . دناة (دنات ).


[ ع . ] (ص .) پست ، فرومایه .


لغت نامه دهخدا

دانی ٔ. [ ن ِءْ ] (ع ص ) در تداول فارسی زبانان «دانی ». دنی ٔ. خسیس . پست . دون . ماجن . مقابل عالی . ج ، ادانی .


دانی . (اِخ ) (الَ ...) از پزشکان مغرب و فرزند ابواسحاق ابراهیم است و بدوران ناصربن مستنصر خلیفه در مراکش درگذشت . وی از مردم شهر دانیه ٔ اسپانیا (اندلس ) است . (قاموس الاعلام ترکی ). ویرا به صناعت طب عنایتی بود. اصل وی از بجایه است و از آنجا به پایتخت انتقال کرد و امین بیمارستان گشت و طبیب پایتخت . و دو فرزند وی نیز همین کار داشتند. پسر بزرگتر او ابوعلی عبداﷲ محمد در جنگ عقاب به اندلس در رکاب ناصر درگذشت و خود دانی در مراکش بعهد مستنصربن ناصر بمرد. (عیون الانباء ج 2 ص 79) (البیمارستانات فی الاسلام ص 282).


دانی . (اِخ ) الامام ابوعمرو عثمان بن سعید معروف به ابن صیرفی (372-444 هَ . ق . قمری ) از موالی بنی امیه بود و یکی از حفاظ حدیث و از امامان عالم علم قرآن و روایات وتفسیر آن . در دانیة از شهرهای اسپانیا متولد شد و سپس به مشرق زمین آمد و حج گزارد و گردش مصر کرد و چون به اسپانیا بازگشت در همان شهر دانیة درگذشت . او را فزون از صد تصنیف و تألیف است از آنجمله : «التیسیر» و «جامع البیان » و «طبقات القراء». (الاعلام زرکلی ). و نیز او راست : کتاب «الاقتصاد فی رسم المصحف ». (قاموس الاعلام ترکی ). صاحب معجم المطبوعات نویسد وی در چهارده سالگی روی بدانش اندوزی آورد و سفری بمشرق کرد و به مصر درآمد و سپس حج گزارد و ماهی در مکه بماند و بمغرب بازگشت و مقیم زادگاه خود شد. نسخه های خطی از جمله کتب عدیده ٔ وی که بالغ بر صد تألیف بوده در برلن موجود است و نیز در دارالکتب مصر. کتاب «التیسیر»او را در هند بچاب رسانیده اند. (معجم المطبوعات ).


دانی . (اِخ ) رجوع به امیةبن عبدالعزیز شود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 303).


دانی . (پسوند) دان . (در تداول عوام ) محل . جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر کنند. نمکدان . قنددان . زبیل دان . آشغال دان . خاکروبه دان . و چون از خاک و خشت و سنگ و مانند آن کنند و قابل حمل و نقل نباشد بیشتر «دانی » گویند: خاکروبه دانی . زبیل دانی . ماردانی و غیره .
- آشغالدانی ؛ جای آشغال .
- خاکروبه دانی ؛ جای خاکروبه .
- زبیلدانی ؛ جای زبیل .
- زغالدانی ؛ جای زغال . محل انبار کردن زغال .
- گاودانی ؛ جای نگهداری گاو.
- قلمدانی ؛ جای نگهداری قلم .
- || اطاق . نوعی اطاق با شکل خاص همانند قلمدان .
- ماردانی ؛ جای نگهداری مار.
- مرغدانی ؛ جای نگهداری مرغ .
- ناندانی ؛ جای نگهداری نان . ظرف نان .
- || عایدی مستمر بی تحمل زحمت و خرج .
- هیزمدانی ؛ جای هیزم . محل انبار کردن هیزم .
- هلدانی ؛ سیاه چال .
- هلفدانی ؛ زندان تاریک و تنگ . سیاه چال .


دانی . (حامص ) دانندگی . دانستن . و این در ترکیب آید چون : سخن دانی . دمنه دانی . غیب دانی .


دانی . (ص نسبی ) منسوب به دانیة، شهری به اندلس . رجوع به دانیة شود.


دانی . (ع ص ) دانی ٔ. پست . مقابل عالی . مقابل بلند: عالی و دانی ؛ خرد و بزرگ . || بی باک . || (از مصدر دنائت ) ناکس . فرومایه . دنی . خسیس . دون . ماجن . ناکس و فرومایه و پست . (غیاث ). مسکین . سافل . || (از مصدر دنوّ) قریب . نزدیک . (غیاث ). مقابل قاصی . مقابل دور. نزدیک شونده :
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی .

سوزنی .


خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفرو صالح یزید و بایزید.

سوزنی .



دانی. ( حامص ) دانندگی. دانستن. و این در ترکیب آید چون : سخن دانی. دمنه دانی. غیب دانی.

دانی. ( پسوند ) دان. ( در تداول عوام ) محل. جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر کنند. نمکدان. قنددان. زبیل دان. آشغال دان. خاکروبه دان. و چون از خاک و خشت و سنگ و مانند آن کنند و قابل حمل و نقل نباشد بیشتر «دانی » گویند: خاکروبه دانی. زبیل دانی. ماردانی و غیره.
- آشغالدانی ؛ جای آشغال.
- خاکروبه دانی ؛ جای خاکروبه.
- زبیلدانی ؛ جای زبیل.
- زغالدانی ؛ جای زغال. محل انبار کردن زغال.
- گاودانی ؛ جای نگهداری گاو.
- قلمدانی ؛ جای نگهداری قلم.
- || اطاق. نوعی اطاق با شکل خاص همانند قلمدان.
- ماردانی ؛ جای نگهداری مار.
- مرغدانی ؛ جای نگهداری مرغ.
- ناندانی ؛ جای نگهداری نان. ظرف نان.
- || عایدی مستمر بی تحمل زحمت و خرج.
- هیزمدانی ؛ جای هیزم. محل انبار کردن هیزم.
- هلدانی ؛ سیاه چال.
- هلفدانی ؛ زندان تاریک و تنگ. سیاه چال.

دانی. ( ع ص ) دانی ٔ. پست. مقابل عالی. مقابل بلند: عالی و دانی ؛ خرد و بزرگ. || بی باک. || ( از مصدر دنائت ) ناکس. فرومایه. دنی. خسیس. دون. ماجن. ناکس و فرومایه و پست. ( غیاث ). مسکین. سافل. || ( از مصدر دنوّ ) قریب. نزدیک. ( غیاث ). مقابل قاصی. مقابل دور. نزدیک شونده :
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی.
سوزنی.
خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفرو صالح یزید و بایزید.
سوزنی.

دانی. ( ص نسبی ) منسوب به دانیة، شهری به اندلس. رجوع به دانیة شود.

دانی. ( اِخ ) رجوع به امیةبن عبدالعزیز شود. ( الاعلام زرکلی ج 1 ص 303 ).

دانی. ( اِخ ) ( الَ... ) از پزشکان مغرب و فرزند ابواسحاق ابراهیم است و بدوران ناصربن مستنصر خلیفه در مراکش درگذشت. وی از مردم شهر دانیه اسپانیا ( اندلس ) است. ( قاموس الاعلام ترکی ). ویرا به صناعت طب عنایتی بود. اصل وی از بجایه است و از آنجا به پایتخت انتقال کرد و امین بیمارستان گشت و طبیب پایتخت. و دو فرزند وی نیز همین کار داشتند. پسر بزرگتر او ابوعلی عبداﷲ محمد در جنگ عقاب به اندلس در رکاب ناصر درگذشت و خود دانی در مراکش بعهد مستنصربن ناصر بمرد. ( عیون الانباء ج 2 ص 79 ) ( البیمارستانات فی الاسلام ص 282 ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ عالی] پست و فرومایه.
۲. [مقابلِ قاصی] قریب، نزدیک.

دانشنامه عمومی

دانی (به مجاری: Dány) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه گودوللو واقع شده است. دانی ۴۳٫۰۱ کیلومتر مربع مساحت و ۴٬۳۰۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای مجارستان
شهر Ciumani خواهرخواندهٔ دانی هست.


کلمات دیگر: