کلمه جو
صفحه اصلی

انجره

فارسی به انگلیسی

male nettle


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گزن. دو پایه . گزن. سوزان .
گزنه

لغت نامه دهخدا

( انجرة ) انجرة. [ اَ ج ُ رَ ] ( ع اِ ) گزنه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد و انجره حرشاء و انجره سوداء شود.
انجره. [ اَ ج َ رَ / رِ ] ( اِ ) گزنه. ( ناظم الاطباء ). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است. سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است. ( انجمن آرا ). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد.( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخه خطی ). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است... ( از مخزن الادویه ). قریص. حریق. ( لکلرک ). حریق. قریس. ( یادداشت مؤلف ).

انجره . [ اَ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است . سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج ). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است . (انجمن آرا). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد.(ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی نسخه خطی ). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است ... (از مخزن الادویه ). قریص . حریق . (لکلرک ). حریق . قریس . (یادداشت مؤلف ).


انجرة. [ اَ ج ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد و انجره ٔ حرشاء و انجره ٔ سوداء شود.


فرهنگ عمید

= گزنه

گزنه#NAME?


دانشنامه عمومی

انجره روستایی در دهستان لادیز بخش لادیز شهرستان میرجاوه استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۳۰۷ نفر (۷۷خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی


پیشنهاد کاربران

انجره یا گزنه
به فتح همزه و سکون نون و ضم جیم و فتح را ی مهمله و ها لغت فارسی است به عربی قریض و به لغت دارالمرز کرنه و به ترکی کجیت و به هندی انتکن و به لاطینی ارتیک پریم و به لغت گیلان هرتیکه گویند .
ماهیت آن: نباتی است برگ آن پرتشریف و انبوه و پرخار و
ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد و گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل به تیرگی از کنجد بزرگتر فیالجمله شبیه به بزر کتان و مستعمل تخم آن و بهترین آن سنگین مایل به سیاهی آنست .
طبیعت آن: در اول سیم گرم و خشک و در دویم گرم نیز
گفته اند.
افعال و خواص آن: ملطف اخلاط لزجه و جاذب و مقرح
اعضاء و محلل اورام صلبه و مدر بول و حیض و شیر و عرق و مبهی و منقی سینه و شش و معده و مفتح فم رحم و سده جگر و سپرز و آشامیدن آن و آشامیدن برگ مطبوخ آن با ماءالشعیر جهت امراض صدر مانند ربو و نفسالانتصاب و تنقیه سینه از اخلاط لزجه غلیظه و گذاشتن برگ کوبیده آن در بینی قاطع رعاف و حمول نیم مثقال آن با مر بالمناصفه بغایت مدر حیض و ضماد برگ تازه آن جهت حبس رعاف و برآمدگی رحم و تحلیل دبیله و گشودن دمل و قطع ثآلیل خصوصاً با عسل و جهت التوای
عصب و با نمک جهت جراحت سگ دیوانه گزیده و با موم
روغن جهت سپرز و پخته آن با روغن زیتون جهت ورم بناگوش و ضماد رماد آن با نمک جهت قروح و بیخ آن با ماءالشعیر جهت تنقیه سینه و شش و تخم آن جهت ربو و سرفه و آلات تنفس و استسقا و اخراج ماء اصفر و بلغم لزج و علل طحال و گرده و تقویت باه و با سکنجبین جهت تسکین وجع طحال و پهلو و گرده در ساعت و طبیخ آن با اصل السوس جهت تنقیه مثانه از چرک و آشامیدن آن با تخم کرفس و شیر گوسفند به غایت مهیج باه و با شراب مسهل بلغم به اعتدال و به دستور برداشتن
فتیله آن با عسل و حمول آن مدر طمث و ضماد آن با عسل جهت بزرگ کردن قضیب و با مراهم جهت قروح و سرطان و به تنهایی جهت تحلیل اورام و به دستور ضماد برگ آن و طلای آن با عسل بر قضیب و کنج ران محرک باه و مضمضه عصاره آن محلل ورم لهات و ذرور تخم و برگ خشک آن جهت تجفیف زخمهای متأکل و سرطان متقرح نافع بی لذع و حدتی .
مضر گرده و امعا، مصلح آن صمغ عربی و کثیرا و مصلح آن
عناب. مقدار شربت آن: تا سه درهم زیاده بر آن مهلک، مصلح آن آشامیدن اشربه مبروده و آب میوههای بارده و چیزهای لعابی مغری .
بدل آن: قردمانا است یا حرف و دهن آن در افعال مذکوره
خصوص تقویت باه اقوی از بزر آنست و همچنین در امر اسهال و در قرابادین در ادهان ذکر یافت


کلمات دیگر: