کلمه جو
صفحه اصلی

سیاق


مترادف سیاق : اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار، بافت، قرینه، تلو، حساب نویسی، علم حساب

برابر پارسی : روش، روند، سایاگ، شیوه

فارسی به انگلیسی

order, style, course, trend, system of notation and accounting based on arabic words, context

order, style, course, trend


context


مترادف و متضاد

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

style (اسم)
میله، سیاق، خامه، سبک، روش، شیوه، عبارت، سلیقه، قلم، استیل، سبک نگارش، سبک متداول

way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

arithmetic (اسم)
حساب، حسابی، علم حساب، حسابگر، سیاق، حساب دان

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار


بافت، قرینه


تلو


حساب نویسی، علم‌حساب


۱. اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار
۲. بافت، قرینه
۳. تلو
۴. حساب نویسی، علمحساب


فرهنگ فارسی

راندن چهارپایان، اسلوب، روش سخن، مجرای کلام، طرز
۱ - ( مصدر ) راندن ( چارپایان و غیره ) ۲ - ( اسم ) اسلوب روش طریقه . یا سیاق کلام ( سخن ) اسلوب سخن طرز جمله بندی . ۳ - فن تحریر محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود ماخوذ از اعداد عربی مثلا : ( مائه صد ) .

در رویکرد هالیدی، گونه‌ای زبانی که با بافت موقعیتی رابطه دارد و از سه مؤلفۀ موضوع (field)، شیوه (mode) و عامل/ عاملان سخن (tenor) تشکیل شده است


فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) ۱ - اسلوب ، روش . ۲ - فن تحریری محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود مأخوذ از اعداد عربی . ، ~ کلام (سخن ) اسلوب سخن ، طرز جمله بندی .

لغت نامه دهخدا

سیاق. ( ع مص ) راندن. ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 3 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( المصادر زوزنی ). || جان کندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( المصادر زوزنی ). در جان کندن درآمدن بیمار. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) دست پیمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مهر. کاوین. ( مهذب الاسماء ). مهر. کابین. || طرز. طریقه. روش. ( ناظم الاطباء ) : دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. ( کلیله و دمنه ). و مثال داد و مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت... که هم بر این سیاق بباید پرداخت. ( کلیله و دمنه ). || ( اصطلاح محاسبان ) مؤلف غیاث نویسد: سیاق پای بند باز است و چون در علم حساب تحریک زمان و راندن قلم بسرعت تمام است ، لهذا علم حساب را سیاق میگفته باشند یا آنکه حفظ حساب بمنزله باز است که از دست خواطر اکثر پرواز مینماید و نوشتن آن برای یادداشت بمثابه پای بند است. از این رو قواعد نوشتن حساب را سیاق نام کردند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). علم حساب و نوشتن حساب. ( ناظم الاطباء ) : ملوک آل سلجوق بهر دو سه سال وزیری از وزرای خویش... بجانب مکرانات می فرستادند حساب معاملات و سیاقات خراج آن طرف روشن میگردانید. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 5 ).
- خطسیاق ؛ نوعی از خط که بدان اهل دفتر دیوان اعداد، مقادیر و اوزان را نویسند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. اسلوب و روش سخن.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] راندن چهارپایان، راندن.

دانشنامه عمومی

سیاق (به انگلیسی: Register) به گونه ای از زبان اطلاق می شود که مربوط به ویژگی های گفتمانی کلام یا متن است. از انواع سیاق می توان به سیاق اداری، روزنامه ای، ورزشی، علمی، تجاری، ادبی و بسیاری از حرفه ها و تخصص ها اشاره کرد.

سیاق (ابهام زدایی). سیاق ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سیاق به گونه ای از زبان اطلاق می شود که مربوط به ویژگی های گفتمانی کلام یا متن است.
خط سیاق یا سیاقت نوعی از خط و روش نگارش است که با آن اهل دفتر و دیوان، اعداد، مقادیر و اوزان را می نوشتند.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:حساب

فرهنگ فارسی ساره

سایاگ


فرهنگستان زبان و ادب

{register} [زبان شناسی] در رویکرد هالیدی، گونه ای زبانی که با بافت موقعیتی رابطه دارد و از سه مؤلفۀ موضوع (field )، شیوه (mode ) و عامل/ عاملان سخن (tenor ) تشکیل شده است

پیشنهاد کاربران

سیاق :با ماخذ ترکی
سایاق = سای ( سایماق : شمردن ) اق ( پسوند ) =شمارش، علم محاسبات در قدیم، این ریشه در عربی هم استفاده می شود.

سیاق : سایاق = سای ( سایماق : شمردن ) اق ( پسوند ) =شمارش، علم محاسبات در قدیم، این ریشه در عربی هم استفاده می شود.

سیاق، قاف در زبان فارسی نیست. ومخصوص زبان عربی وترکی است. اگر سیاق عربی بود. باید چند کلمه هم خانواده و مترادف داشت که ندارد. سیاق از کلمه ی ترکی سایاق و از فعل سایماق ( شمردن، حساب کردن ) ، اومنی سایمادی ( اومرا آدم حساب نکرد ) ، سیاق از جمله کلمات ترکی که آخرشان آق دارند. مثل ساریمساق، ییلاق، قشلاق، قورساق، با رساق، ایاق، دوداق، پارلاق. . . . .

سیاق از همان واژه سایاگ که واژه ای ( پارسی ) پهلوی است گرفته شده است و ریشه ایرانی دارد که به دلیل نبود آوای گ در عربی به ق ترادیس ( تبدیل ) شده است. پس دگرگونی آوایی از گ به ق صورت پذیرفته . برای آگاهی می توانید به واژگان پارسی سره یا واژگان پهلوی مراجعه کنید. سایاگ از زبان پارسی پهلوی به زبانهای دیگر راه یافته است.

سررشته

نهج

هند. [ هََ ] ( اِ ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون. ( برهان ) :
گشاده بر ایشان و بر کار من
به هر نیک و بد هند و هنجار من.
فردوسی.


کلمات دیگر: