کلمه جو
صفحه اصلی

کوز

فرهنگ فارسی

غوز، حمیده، منحنی، محدب
( صفت ) پشت خمیده دوتا ( خواه از پیری و خواه علت دیگر ) : یا گنبد کوز . آسمان فلک : میل در سرمه دان نرفته هنوز باز یی باز کرد گنبد کوز . ( هفت پیکر )
کوزه . کوزه و آبجامه

فرهنگ معین

(ص . ) پشت دوتا، خمیده .

لغت نامه دهخدا

کوز. ( ص ) دو تا اندرآمده و کژشده. ( فرهنگ اسدی ). پشت خمیده و دوته شده را گویند خواه از پیری و خواه از علت دیگر. ( برهان ) ( از آنندراج ). پشت دوتا و خمیده خواه از پیری و یا علتی دیگر. ( ناظم الاطباء ). کوژ. قوز. پشت خمیده. دوتا. ( فرهنگ فارسی معین ). چفته. کوژ. کژ. دوتاه. خم. بخم.خمیده. کج. معوج. احدب. منحنی. کمانی. مقوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چو دی رفت فردانیامد هنوز
نباشم ز اندیشه امروز کوز.
فردوسی.
بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز.
اسدی.
هر آنکه با تو ندارد چوتیر دل را راست
ز رنج قامت او کوز چون کمان تو باد.
عبدالواسع جبلی.
گفتم که ایا با تو دلم چون قد تو راست
چون زلف تو پشت من اندر غم تو کوز.
سوزنی.
در و دشت را شبنم چرخ کوز
کند ایمن از تف و تاب تموز.
نظامی.
چفته پشتی نعوذبالله کوز
چون کمانی که برکشند به توز.
نظامی.
موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز.
سعدی.
- کوزکوزرفتن ؛ دولادولا رفتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خمیده رفتن. با قامتی خمیده و دوتا راه رفتن :
نیست عجب دزدی کردن به روز
وین عجب آمد که رود کوزکوز.
امیرخسرو.
|| کنایه از فلک هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). آسمان و فلک. ( ناظم الاطباء ).
- گنبد کوز ؛ فلک.آسمان. ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه از آسمان. کنایه از فلک و چرخ و سپهر :
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی بازکرد گنبد کوز.
نظامی.
و رجوع به گوژ شود.

کوز. [ ک َ / کُو ] ( اِ ) پشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به کوزبندی شود. || در شواهد ذیل ظاهراً به معنی قطعه زمین زراعتی و «کرد» یا «کرت » استعمال شده است : دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیر ساباط گویند مثل باغات و کروم قم آن بپیمایند دو دانگ جهت سواقی که آن را به زبان قمی کوز گویند در حساب نیارد. ( تاریخ قم ص 107 ). در حاشیه مثنوی چ علاءالدوله در بیت ذیل :
توبه کردی او به کردی مودعه
زآنکه ارض اﷲ آمد واسعه.
می نویسد: کرد،بمعنی کوز و کردو است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در شهریار، گودالی است که مو در لب آن کاشته می شود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کوز. (اِ) مقدار شش قسط. معادل شش قسط. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در شاهد ذیل اگر کوز مصحف کلمه ٔ دیگری مانند گرزو جز آن نباشد ظاهراً یکی از آلتهای جنگ بوده است : معاذبن مسلم فرمود تا آلتهای حرب بسیار ساخته کردند و سه هزار مرد کاری را با تیشه ها و بیلها وکوزها و تبرها و از هر جنس صناعت وران که اندر لشکر به کار آیند مهیا کرد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 84).


کوز. (ص ) دو تا اندرآمده و کژشده . (فرهنگ اسدی ). پشت خمیده و دوته شده را گویند خواه از پیری و خواه از علت دیگر. (برهان ) (از آنندراج ). پشت دوتا و خمیده خواه از پیری و یا علتی دیگر. (ناظم الاطباء). کوژ. قوز. پشت خمیده . دوتا. (فرهنگ فارسی معین ). چفته . کوژ. کژ. دوتاه . خم . بخم .خمیده . کج . معوج . احدب . منحنی . کمانی . مقوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو دی رفت فردانیامد هنوز
نباشم ز اندیشه امروز کوز.

فردوسی .


بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز.

اسدی .


هر آنکه با تو ندارد چوتیر دل را راست
ز رنج قامت او کوز چون کمان تو باد.

عبدالواسع جبلی .


گفتم که ایا با تو دلم چون قد تو راست
چون زلف تو پشت من اندر غم تو کوز.

سوزنی .


در و دشت را شبنم چرخ کوز
کند ایمن از تف و تاب تموز.

نظامی .


چفته پشتی نعوذبالله کوز
چون کمانی که برکشند به توز.

نظامی .


موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز.

سعدی .


- کوزکوزرفتن ؛ دولادولا رفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خمیده رفتن . با قامتی خمیده و دوتا راه رفتن :
نیست عجب دزدی کردن به روز
وین عجب آمد که رود کوزکوز.

امیرخسرو.


|| کنایه از فلک هم هست . (برهان ) (آنندراج ). آسمان و فلک . (ناظم الاطباء).
- گنبد کوز ؛ فلک .آسمان . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از آسمان . کنایه از فلک و چرخ و سپهر :
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی بازکرد گنبد کوز.

نظامی .


و رجوع به گوژ شود.

کوز. (معرب ، اِ) آبجامه ای است معروف . ج ، کیزان ، اکواز، کِوَزة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). آوندی است دارای دسته و لوله و یا ظرفی است کوچکتر ازابریق . این کلمه دخیل است . (از اقرب الموارد). کوزه . (دهار). فارسی معرب . (ثعالبی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوزه و آبجامه . (ناظم الاطباء) :
سرایهاش چو کوز شکسته کرد از خاک
بهارهاش چو نار کفیده کرد از نار.

فرخی .


بر من چون روز روشن شد که تو باد پیموده ای و کوز پوده شکسته ای . (سندبادنامه ص 98). و رجوع به کوزه شود.

کوز. [ ک َ ] (ع مص ) به کوزه آب خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرد آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد): کازه کوزاً؛ جمع کرد و گرد آورد آن را. (ناظم الاطباء).


کوز. [ ک َ / کُو ] (اِ) پشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوزبندی شود. || در شواهد ذیل ظاهراً به معنی قطعه زمین زراعتی و «کرد» یا «کرت » استعمال شده است : دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیر ساباط گویند مثل باغات و کروم قم آن بپیمایند دو دانگ جهت سواقی که آن را به زبان قمی کوز گویند در حساب نیارد. (تاریخ قم ص 107). در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله در بیت ذیل :
توبه کردی او به کردی مودعه
زآنکه ارض اﷲ آمد واسعه .
می نویسد: کرد،بمعنی کوز و کردو است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در شهریار، گودالی است که مو در لب آن کاشته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کوز. [ ک َ وَ ] (اِ) حشره ای است سیاه رنگ از راسته ٔ قاب بالان که جثه اش به اندازه ٔ یک سوسک معمولی و یابزرگتر است . این حشره در نقاط تاریک زیرزمینها و آشپزخانه های قدیمی می زید. حشره ای است شبرو، یعنی روزهااستراحت می کند و شبها از لانه اش خارج می شود. از لار وحشرات دیگر و باقیمانده ٔ غذاها تغذیه می کند. حرکات کوزکند است و هرگز پرواز نمی کند. خرچسانه . خرچسونه . کوزوک . خبزدوک . گوزک . خنفساء. (فرهنگ فارسی معین ).


کوز. [ ک ِ وِ ] (اِ) کِوِژ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوژ شود.


فرهنگ عمید

سوسک سیاه، کوزدوک، خبزدوک.
= کوژ

سوسک سیاه؛ کوزدوک؛ خبزدوک.


کوژ#NAME?


دانشنامه عمومی

کوز (دژ). کوز (انگلیسی: Koz Castle) قلعه ای در جنوب ترکیه در استان ختای است.

گویش مازنی

/kavez/ لاک پشت

لاک پشت


پیشنهاد کاربران

در زبان طبری به لاکپشت گفته میشود.

کوز = جوز یعنی گردو

اتاقکی کوچک که برای نگه داشتن بزغاله و گوسفندان کوچک ساخته می شود

در زبان کوردی به آلت زنانه گفته میشود

[ کَ وِ ]؛ کوز در زبان طبری به لاک پشت گفته می شود و به معنای پشت خمیده می باشد.

زبان کاشمری :حشره، سوسک سیاه

کوز:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کوز" می نویسد : ( ( کوز ریختی است از " گوژ" به معنی دوتا و خمیده . کوژ که ریختی دیگر از آن کوز ( نیز " قوز " ) است ، ستاکی است که در واژه ی " کوز " نیز به کار رفته است . ستاک هند و و اروپایی آن keu به معنی خمیدن و خماندن بوده است که نمونه را ، در واژه ی یونانی ku - bos به معنی فنجان دیده می آید . از این واژه ، در فرانسوی coupe و در اسپانیایی copa باز مانده است . . ) )
( ( سپهری که پشت مرا کرد کوز
نشد پست و گردان بجایست نوز ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 350. )
در زبان ترکی به ظرف سفالی بزرگ که برای نگهداری مواد خوراکی ، حبوبات ، نمک و. . . استفاده می شد کؤپ می گفتند و به نوع کوچکتر آن کؤپه گفته می شد که فارسی آن بستو می شود . به نظر می رسد کؤپ ترکی با cup انگلیسی قابل سنجش باشد . به این دلیل که این دو ظرف هر دو از سفال لعاب داده شده تهیه می شدند و همچنین خمیدگی در هر دو آنها وجود دارد و فنجان از نوع کوچک شده ی این ظروف محسوب می شد . البته در زبان فارسی قدیم کوپ به معنی کوه نیز می باشد . در کشور ترکمنستان امروزه کوهی به نام کوپه و جود دارد که به آن "کوپه داغ" گفته می شود . ( نگارنده )



گوز، کوز، قوز، غوز، جوز، گوژ، کوژ، غوژ=گِرد، خمیده ، برآمده

برای نمونه در واژه های زیر بکار رفته اند :
جوز=گردو
کوزه
گوژپشت
گوزک ( لری ) =قوزک ( فارسی ) = استخوان برآمده کنار مچ پا
آینه های کوژ=آینه های برآمده
غوژ کردن ( لری ) =گِرد و جمع شدن از سرما یا. . .
گوز ( آذری ) = چشم و گِردی چشم


کلمات دیگر: