مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش
سوختن
مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش
فارسی به انگلیسی
ablate, burn, combustion, ignite, sting
to burn, to be consumed, to burn out, to blow out, to fret or worry
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
تباه ش
افروخته بودن، روشن بودن
بهآتش کشیدن، سوزاندن
نابود کردن
نابود شدن
اسم
آتشگرفتن، شعلهورشدن، مشتعلشدن
احتراق، حریق
باختن، خطا کردن، فول کردن
عذاب کشیدن، زجر کشیدن
ملتهب شدن، تاول زدن
۱. آتشگرفتن، شعلهورشدن، مشتعلشدن
۲. احتراق، حریق
۳. حرق
۴. باختن، خطا کردن، فول کردن
۵. عذاب کشیدن، زجر کشیدن
۶. ملتهب شدن، تاول زدن
۷. افروخته بودن، روشن بودن
۸. بهآتش کشیدن، سوزاندن
۹. نابود کردن
۱۰. نابود شدن
۱۱. تباه ش
فرهنگ فارسی
واکنش یک عنصر یا ترکیب شیمیایی با اکسیژن و تشکیل فراوردۀ جدید که با تولید گرما و غالباً نور همراه است متـ . احتراق
اوستا ریشه ساوچ - سئو کایاهی آتش گیراندن در چیزی سوزاندن حرق کردن مشتعل ساختن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
چون سپرم نه میان بزم بنوروز
در مه بهمن بیار و جان عدو سوز.
رودکی .
بیاموز تا بد نیایْدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
حبیب با چهارهزار مرد شبیخون کرد بر ایشان ظفر یافت و آتش اندرزد و ایشان را بسوخت . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و ایشان [ خرخیزیان ] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان و خیمه خرگاهند. (حدود العالم ).
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست .
کسائی .
بخواست آتش و آن کند را بکند و بسوخت
نه کاخ ماندو نه تخت و نه تاج و نه کاچال .
بهرامی .
گر بیارند و بسوزند دهندت بر باد
تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
لبیبی .
که تفش بسوزد همی لشکرم
کنون برفروزد همی کشورم .
فردوسی .
سپاه اندرآمد بهر پهلویی
همی سوختند آتش از هر سویی .
فردوسی .
گفتم بلای من همه زین دیده و دل است
گفتا یکی از این دو بسوز و یکی بکن .
فرخی .
بفروز و بسوز پیش خود امشب
چندانکه توان ز عود وز چندن .
عسجدی .
بسوزد بلی هر کسی چوب کژ
نپرسد که بادام یا پسته ای .
ناصرخسرو.
و دل پیغمبر خدا را در فراق فرزندش سوختیم . (قصص الانبیاء ص 82). و گل سرخ و شکر و طبرزد و برگ مورد سوختن و بوی آن برکشیدن سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ننوازی دلی چرا سوزی
نخری گوهری چرا شکنی .
خاقانی .
هر کس از خوبی و جوانی او
سوخت بر عین زندگانی او.
نظامی .
ساختی مکری و ما را سوختی
سوختی ما را و خود افروختی .
مولوی .
این چرا گفتم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را از گفت خام .
مولوی .
بر من دل انجمن بسوزد
گر درد فراق یار گیرم .
سعدی .
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود.
حافظ.
|| آتش گرفتن . مشتعل شدن . محترق شدن :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند ریشش بسوزد.
ابوشکور.
صحرای بی نبات پر از خشکی
گویی که سوخته ست با برنجک .
دقیقی .
بتان از سر گاه میسوختند
بجای بت آتش برافروختند.
فردوسی .
بر آتش همچو خار خشک سوزی
اگر چشم خرد را بازدوزی .
فرخی .
جامه ٔ باغ سوخت بی آتش
جامه ٔ گرم خواه و آتش سوز.
ازرقی .
یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح
چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن .
سعدی .
آتش در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت . (گلستان ).
- سوختن ستاره ؛ آن بود که با آفتاب بهم آید. و این تمام از بهر آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند. و ناپدید شدن ستاره از دیدار آمدن او بشعاع آفتاب ماننده ٔ سوختن و ناچیز شدن باشد. (التفهیم ص 82).
|| سخت در رنج بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- دل سوختن ؛ آزردن . ناراحت کردن :
بخون برادر چو بندی کمر
چو سوزی دل پیر گشته پدر.
فردوسی .
- دماغ سوختن ؛ بور شدن . خجل شدن .(فرهنگ فارسی معین ).
- روز را سوختن ؛ وقت گذراندن . اوقات تلف کردن : و روز را می بسوخت تانماز شام را راست کرده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118).
- سوختن دل بر کسی ؛ متألم گردیدن برای رنج والم ، یا زیان و ضرری که بر او وارد شده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
- مغز سوختن :
دانم از اهل سخن هر که این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز و هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی .
- واسوختن ؛ بیزار شدن از معشوق . (غیاث ).
|| در تداول کودکان ، باختن در بازی . (یادداشت بخط مؤلف ).
- سوختن ورقی ؛ باطل شدن ورقی در قمار. باطل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| (اصطلاح شعرای ایران ) تن به عشق و جور معشوق دردادن . (غیاث ).
چون سپرم نه میان بزم بنوروز
در مه بهمن بیار و جان عدو سوز.
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
نه کاخ ماندو نه تخت و نه تاج و نه کاچال.
تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
کنون برفروزد همی کشورم.
همی سوختند آتش از هر سویی.
گفتا یکی از این دو بسوز و یکی بکن.
چندانکه توان ز عود وز چندن.
نپرسد که بادام یا پسته ای.
ننوازی دلی چرا سوزی
نخری گوهری چرا شکنی.
سوخت بر عین زندگانی او.
فرهنگ عمید
۲. آسیب دیدن بدن از آتش، آب جوش، یا هر چیز سوزنده، سوزیدن.
۳. (مصدر متعدی ) آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن.
۴. تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت.
۵. [مجاز] تباه شدن، از بین رفتن.
۶. [مجاز] باختن در بازی.
۷. ترحم کردن.
دانشنامه عمومی
مه ۲۰۱۸ (۲۰۱۸-05) (کن)
مه ۲۰۱۸ (۲۰۱۸-05) (کره جنوبی)
یک اتفاق برای سه نفر رخ می دهد و هرکس به شیوه خود با آن برخورد می کند.
Yoo Ah-in در نقش Jong-sooSteven Yeun در نقش BenJun Jong-seo در نقش Hae-mi
این فیلم اولین فیلم لی چانگ-دونگ بعد از هشت سال است. فیلم «سوختن» نظر مثبت بسیاری از منتقدین را به خود جلب کرد و توانست در بخش رقابتی جشنواره کن سال ۲۰۱۸ حضور یابد.در کشور کره جنوبی این فیلم از تاریخ ۱۷ می ۲۰۱۸ به اکران درآمده است.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش اصفهانی
تکیه ای: besuǰi
طاری: sot(mun)
طامه ای: sotan
طرقی: sotmun
کشه ای: sotmun
نطنزی: sotan
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
سوختن در اشعار بیشتر مضامین عاشقانه و عارفانه دارد.
فتاد آتش صبح در سوخته
بیکدم جهانی شد افروخته.