کلمه جو
صفحه اصلی

مرکزیت


مترادف مرکزیت : تجمع، تمرکز

فارسی به انگلیسی

centrality, centricity

centrality


مترادف و متضاد

تجمع، تمرکز


فرهنگ فارسی

۱ - مرکز بودن . ۲ - تمرکز وتجمع امور در یک محل یک شخص یک گروه .

فرهنگ معین

(مَ کَ یَّ ) [ ازع . ] (مص جع . ) ۱ - مرکز بودن . ۲ - تمرکز و تجمع امور در یک محل .

لغت نامه دهخدا

مرکزیت. [ م َ ک َ زی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) مرکزیة. مرکز بودن. تمرکز.

مرکزیة. [ م َ ک َ زی ی َ ] ( ع ص نسبی ) مؤنث مرکزی. منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود.

مرکزیت . [ م َ ک َ زی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مرکزیة. مرکز بودن . تمرکز.


دانشنامه عمومی

در نظریه گراف و نظریه شبکه، شاخص های مرکزیت رأس های مهم درون گراف را شناسایی می کنند. کاربردهای آن ها شامل شناسایی تأثیرگذارترین فرد در یک شبکه اجتماعی، گره های تأثیرگذار در اینترنت یا شبکه های شهری یا شیوع بیماری ها است.
فاصله در گراف

پیشنهاد کاربران

برابر پارسی اش میشه : کُیانمندی koyaanmandi

میانه ای، میانیک، پایتختی، میانمندی


کلمات دیگر: