کلمه جو
صفحه اصلی

مدل


مترادف مدل : الگو، طرح، سرمشق، نمونه، اسوه، قدوه

برابر پارسی : الگو

فارسی به انگلیسی

model, mold, prototype, replica, guiding or demonstrating, that guides etc., design

model, design


guiding or demonstrating, that guides etc.


model, mold, prototype, replica


فارسی به عربی

نموذج
( مدل (دختر ) ) دمیت العرض

نموذج


مترادف و متضاد

اسوه، سرمشق، قدوه


pattern (اسم)
نظیر بودن، طرح، ملاک، انگاره، نقش، سرمشق، مدل، الگو، صفات و خصوصیات فردی، مسطوره

sample (اسم)
نمونه، ملاک، ازمون، سرمشق، مدل، الگو، مسطوره، واحد نمونه

model (اسم)
طرح، پیکر، نمونه، قالب، نقشه، سرمشق، مدل

specimen (اسم)
نمونه، شخص، مدل، مسطوره، نمونه آزمایش

mannequin (اسم)
مانکن، مدل، مجسمه چوبی

الگو، طرح، سرمشق، نمونه


۱. الگو، طرح، سرمشق، نمونه
۲. اسوه، سرمشق، قدوه


فرهنگ فارسی

دلالت کننده، راهنما، نمونه، سرمشق، طرح، الگو
۱- الگو نمونه سرمشق . ۲- کتاب نقاشی که در مدارس دانش آموزان از روی آن طراحی و نقاشی کنند . ۳- هرچیز و هرکس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند و یامجسمه بسازد .
مرد باریک اندام کم گوشت

فرهنگ معین

(مُ دِ لّ ) [ ع . ] (اِفا. ) دلالت کننده ، راهنما.
(مُ دِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - نمونه ، سرمشق ، الگو. ۲ - هر چیز و هر کس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند یا مجسمه بسازد.

(مُ دِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلالت کننده ، راهنما.


(مُ دِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونه ، سرمشق ، الگو. 2 - هر چیز و هر کس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند یا مجسمه بسازد.


لغت نامه دهخدا

مدل . [ م َ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). خسیس . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شیر (لبن ) خفته . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر؛ شیر غلیظشده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مِدل . (متن اللغة).


مدل. [ م َ ] ( ع ص ) مرد فرومایه. ( منتهی الارب ). خسیس. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || شیر ( لبن ) خفته . ( منتهی الارب ). اللبن الخاثر؛ شیر غلیظشده. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مِدل. ( متن اللغة ).

مدل. [ م ِ ] ( ع ص ) مرد باریک اندام کم گوشت. ( منتهی الارب ). خفی الشخص قلیل اللحم .( متن اللغة ). || مَدل. رجوع به مدل شود.

مدل. [ م ُ دِل ل ] ( ع ص ) هادی. راهنما. ( ناظم الاطباء ). راهنمون. دلیل. ( یادداشت مؤلف ). دلالت کننده. هدایت کننده. ( از متن اللغة ). نعت فاعلی است از ادلال. رجوع به ادلال شود :
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل.
شیخ بهائی.
|| توفیق راست کرداری دهنده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || از حد درگذرنده در محبت و مهربانی با دوست. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ادلال شود. || جری : المدل بالشجاعة؛ الجری ٔ. ( متن اللغة ).

مدل. [ م ُ دِ ] ( فرانسوی ، اِ ) الگو. نمونه. ( یادداشت مؤلف ). سرمشق. ( فرهنگ فارسی معین ). || کتاب نقاشی که در مدارس دانش آموزان از روی آن طراحی و نقاشی کنند. || هر چیز و هرکس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند و یا مجسمه بسازد. ( فرهنگ فارسی معین ).

مدل . [ م ِ ] (ع ص ) مرد باریک اندام کم گوشت . (منتهی الارب ). خفی الشخص قلیل اللحم .(متن اللغة). || مَدل . رجوع به مدل شود.


مدل . [ م ُ دِل ل ] (ع ص ) هادی . راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون . دلیل . (یادداشت مؤلف ). دلالت کننده . هدایت کننده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادلال . رجوع به ادلال شود :
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل .

شیخ بهائی .


|| توفیق راست کرداری دهنده . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || از حد درگذرنده در محبت و مهربانی با دوست . (ناظم الاطباء). رجوع به ادلال شود. || جری : المدل بالشجاعة؛ الجری ٔ. (متن اللغة).

مدل . [ م ُ دِ ] (فرانسوی ، اِ) الگو. نمونه . (یادداشت مؤلف ). سرمشق . (فرهنگ فارسی معین ). || کتاب نقاشی که در مدارس دانش آموزان از روی آن طراحی و نقاشی کنند. || هر چیز و هرکس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند و یا مجسمه بسازد. (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. دلالت‌کننده؛ راهنما.
۲. کسی که به ‌خود اعتماد و اطمینان دارد.


۱. سبک یا شیوۀ ساختن چیزی: مدل ماشین، مدل خانه.
۲. طرح یا نمونه ای که چیزی را از روی آن می سازند، الگو.
۳. فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود.
۴. شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی، و تبلیغاتی استفاده شود.
۱. دلالت کننده، راهنما.
۲. کسی که به خود اعتماد و اطمینان دارد.

۱. سبک یا شیوۀ ساختن چیزی: مدل ماشین، مدل خانه.
۲. طرح یا نمونه‌ای که چیزی را از روی آن می‌سازند؛ الگو.
۳. فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود.
۴. شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی، و تبلیغاتی استفاده شود.


دانشنامه عمومی

مدل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مدل (شخص)، فردی که شغلش نمایش نوعی تمثال از فرم فیزیکی بدن ایده آل انسان است
مدل (ابزار)، عروسکی شبیه به انسان، یا قسمتی از بدن انسان، برای نمایش پوشاک

فرهنگ فارسی ساره

الگو


نقل قول ها

مدل (شخص). مدل (به انگلیسی: Model) فردی است که شغلش نمایش نوعی تمثال از فرم فیزیکی بدن ایده آل انسان در حیطه هنر و تجارت و طراحی البسه است. هنر مدل معمولاً به معنی پوشیدن و نمایش لباسهای جدید طراحی شده توسط طراحان لباس و شرکتهای تولید پوشاک است به افرادی که در کار خود موفق تر و مشهورتر هستند سوپر مدل می گویند. افرادی که برای نقاشی، مجسمه سازی، عکاسی و سایر هنرهای تجسمی الگوی هنرمندان می شوند نیز مدل نامیده می شوند.
• «من همه نوع مدل دیده ام و بله، بعضی ها زیاد باهوش نبوده اند. اما اکثریت شان باهوش، با فرهنگ و سفرکرده هستند و دربارهٔ بیشتر موضوع ها همان قدر اطلاعات دارند که دیگر مردمان دنیادیده. آن ها می دانند که چه طور خودشان و حرفه شان را اداره کنند و با استادی کامل از پس این کار بر می آیند. برای اشخاصی مثل آن کارگردان هنری پررو فاقد اعتماد به نفس، رو به رو شدن با این واقعیت که بعضی زن ها می توانند هم زیبا باشند و هم باهوش، سخت است؛ بنابراین لازم می دانند ما را مثل گله ای الاغ دست و پا چلفتی و خنگ سر جای مان بنشانند و با ما مثل بچه ها رفتار کنند.»، ۱۹۹۸ -> واریس دیری

پیشنهاد کاربران

model


سنبل، نمونه

بر پایه کتابدکتر کزازی. الگو. واژه ای ترکی است. و جایگزین پارسی ان نمونه. می باشد.

مدل=مثالمند

کالبد و کتاب و قالب

مدل:در نقاشی به معنی نمونه و ابزار نقاشی. ( اصطلاح نقاشی )

مُدِل
این واژه و واژه ی مُدول از یک ریشه و همین گونه هم تبار با ستاک های مود و مای که در واژه های : آماده ، آزمودن ، پیمودن ، فرمودن ، نمودن به جای مانده اند، میباشند .
مود و مای در اسل به مینه ی اندازه و پیمانه هستند و مدل هم نمونه ای با اندازه ای ویژه است : درازا ، پهنا ، ژرفا ، رنگ ، نگاشت ( طرح ) و. . .
برابر نهاد با گرته برداری :
مودال ، مودیل ، مایال ، ماییل

الگو، طرح، سرمشق، نمونه، اسوه

الگو
جور ، گونه ، نوع


کلمات دیگر: