کلمه جو
صفحه اصلی

رصف

فرهنگ فارسی

( اسم ) آبی که از کوه بر سنگی فرو ریزد
موضعی است اسم مکانیست که در موقع رصافه حالیه و تخمینا بیست یا سی میل به طرف غربی فرات است

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - پیچیدن پی را بر پیکان تیر. ۲ - پای بر پای پیچیدن . ۳ - سنگ بر هم نهادن در بنا.
(رَ صَ ) [ ع . ] (اِ. ) آبی که از کوه بر سنگی ریزد.

(رَ صَ) [ ع . ] (اِ.) آبی که از کوه بر سنگی ریزد.


(رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیچیدن پی را بر پیکان تیر. 2 - پای بر پای پیچیدن . 3 - سنگ بر هم نهادن در بنا.


لغت نامه دهخدا

رصف. [ رَ ] ( ع مص ) پیچیدن پی را بر پیکان تیر: رصف السهم رصفاً. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پی بر تیر پیچیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر اللغه زوزنی ). || پای بر پای پیچیدن مصلی و با هم ملاصق کردن پایها را. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پای بر پای پیچیدن. ( یادداشت مؤلف ). || سنگ بر هم نهادن در بنا. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سنگ بر هم نهادن در مسیل. ( از اقرب الموارد ). بر هم نهادن سنگ ازبهر بنا. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || سزاواری ، گویند: ذاامر لایرصف بک ؛ یعنی کاری است که سزاوار تو نیست. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخن پیوستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). سخن نیکو پیوستن. ( مصادر اللغه زوزنی ).

رصف. [ رَ ص َ ] ( ع مص ) رُصِفَت ( مجهولاً ) اسنانه رَصْفاً و رَصِفَت رَصَفا؛ بردیف رُست و منظم و هموار قرار گرفت دندان. ومؤنث آن : رَصِفَة و مرتصَفة. ( از اقرب الموارد ).

رصف. [ رَ ص َ ] ( ع اِ ) آبی که از کوه بر سنگی فروریزد. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ): ماءالرصف ؛ آبی که از کوه بر سنگی فروریزد و پاک و زلال گردد. ( از اقرب الموارد ). و منه : مزج هذا الشراب من ماء رصف نازع رصفاً آخر لأنه اصفی له و ارق ؛ ای مسیله من رصف الی رصف منازعة منه ایاه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || مسیل مجرای آب باران. ( از اقرب الموارد ). || سنگ برهم نهاده در مسیل آب. واحد آن رصفة است. ( از اقرب الموارد ). سنگ برهم نهاده. الواحد رصفة. ( مهذب الاسماء ). || سنگی داغ که بر آن نان پزند. ( قاموس کتاب مقدس ). || سدی که برای آب ساخته شود. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ رَصَفَة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَصَفة شود. || ج ِ رِصاف. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رصاف شود.

رصف. [ رُ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ رِصاف. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رِصاف شود.

رصف. [ رُ ص ُ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

رصف. [ رَ ص َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). اسم مکانیست که در موقع رصافه حالیه و تخمیناً بیست یاسی میل به طرف غربی فرات است. ( قاموس کتاب مقدس ).

رصف . [ رَ ] (ع مص ) پیچیدن پی را بر پیکان تیر: رصف السهم رصفاً. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی بر تیر پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || پای بر پای پیچیدن مصلی و با هم ملاصق کردن پایها را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پای بر پای پیچیدن . (یادداشت مؤلف ). || سنگ بر هم نهادن در بنا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سنگ بر هم نهادن در مسیل . (از اقرب الموارد). بر هم نهادن سنگ ازبهر بنا. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || سزاواری ، گویند: ذاامر لایرصف بک ؛ یعنی کاری است که سزاوار تو نیست . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخن پیوستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سخن نیکو پیوستن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ).


رصف . [ رَ ص َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). اسم مکانیست که در موقع رصافه ٔ حالیه و تخمیناً بیست یاسی میل به طرف غربی فرات است . (قاموس کتاب مقدس ).


رصف . [ رَ ص َ ] (ع اِ) آبی که از کوه بر سنگی فروریزد. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ): ماءالرصف ؛ آبی که از کوه بر سنگی فروریزد و پاک و زلال گردد. (از اقرب الموارد). و منه : مزج هذا الشراب من ماء رصف نازع رصفاً آخر لأنه اصفی له و ارق ؛ ای مسیله من رصف الی رصف منازعة منه ایاه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مسیل مجرای آب باران . (از اقرب الموارد). || سنگ برهم نهاده در مسیل آب . واحد آن رصفة است . (از اقرب الموارد). سنگ برهم نهاده . الواحد رصفة. (مهذب الاسماء). || سنگی داغ که بر آن نان پزند. (قاموس کتاب مقدس ). || سدی که برای آب ساخته شود. (از اقرب الموارد). || ج ِ رَصَفَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَصَفة شود. || ج ِ رِصاف . (از اقرب الموارد). رجوع به رصاف شود.


رصف . [ رَ ص َ ] (ع مص ) رُصِفَت (مجهولاً) اسنانه رَصْفاً و رَصِفَت رَصَفا؛ بردیف رُست و منظم و هموار قرار گرفت دندان . ومؤنث آن : رَصِفَة و مرتصَفة. (از اقرب الموارد).


رصف . [ رُ ص ُ ] (اِخ ) نام موضعی است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).


رصف . [ رُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ رِصاف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رِصاف شود.



کلمات دیگر: