کلمه جو
صفحه اصلی

اکال


برابر پارسی : ( آکال ) خورک ها، روزی ها، میوه ها | پُرخور، شکم باره

فارسی به انگلیسی

corrosive, caustic


فرهنگ فارسی

( آکال ) مهتران قم
پرخور، بسیارخورنده، بسیارخوار، جمع اکل به معنی طعمه، رزق، روزی
(صفت ) پرخور بسیار خور. یا اکال غلیظ . ۱ - پر خورستبر بسیار خوار درشت هیکل . ۲ - خواهشهای نفسانی خیالات باطن : (هین گریز از جوق اکال غلیظ سوی آنکه گفت : ماایمت حفیظ . ) (مثنوی )
جمع اکل . یا خارش

فرهنگ معین

(اَ کّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پرخور، بسیار - خور. ۲ - کنایه از: هوی و هوس .

لغت نامه دهخدا

اکال . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اُکل و اُکُل . (ناظم الاطباء). رجوع به اکل شود. || (اِ مص ) خارش . (ناظم الاطباء). خارش . گویند: وجدت فی جسدی اُکالاً. (از مهذب الاسماء).


( آکال ) آکال. ( ع اِ ) مهتران قوم.
- آکال الملوک ؛ مآکِل پادشاهان.
- آکال جُند ؛ ارزاق لشکر.
- ذووالاَّکال ؛ رؤسای قبائل جاهلیت که از غنیمت چهاریک ( مِرْباع ) برگرفتندی.
اکال. [ اَک ْ کا ] ( ع ص ) خورنده و قاضم. ( ناظم الاطباء ). بسیارخورنده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. ( یادداشت مؤلف ). بسیارخوار. ج ، اکالون. ( مهذب الاسماء ):
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر.
مولوی.
- اکال غلیظ ؛ پرخور ستبر.بسیارخوار درشت هیکل. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هین گریز از جور اکال غلیظ
سوی آنکه گفت : ما ایمت حفیظ.
مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| دارویی که بشره گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند.دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. ( یادداشت مؤلف ).
هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. ( قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149 ). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. ( تحفه حکیم مؤمن ).

اکال. [ اَ ] ( ع اِ ) طعام. گویند: ماذُقت ُ اکالاً؛ ای شیئاً من طعام. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). چیزی از خوردنی. ( یادداشت مؤلف ). طعام و خوردنی. ( مؤید الفضلاء ). || زحمت ماده شتر از پشم درآوردن بچه در شکمش. ( ناظم الاطباء ).

اکال. [ اِ ] ( ع مص ) زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش. ( ناظم الاطباء ). || خرد شدن دندانها و افتادن آنها. ( از ناظم الاطباء ). || اُکلَه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اکله شود. || سر چیزی را خوردن. || فانی کردن عمر. || فانی کردن آتش هیزم را. ( از اقرب الموارد ). || مُؤاکَلَة. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مؤاکلة شود. || خوردن بعضی مر بعضی را. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اُکال شود.

اکال. [ اُ ] ( ع مص ) خوردن بعضی مر بعضی را. ( ناظم الاطباء ). || اَکْلَة. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اکله و اَکال. شود. || اَکال. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به سه معنی اخیر اَکال شود.

اکال. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اُکل و اُکُل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اکل شود. || ( اِ مص ) خارش. ( ناظم الاطباء ). خارش. گویند: وجدت فی جسدی اُکالاً. ( از مهذب الاسماء ).

اکال . [ اَ ] (ع اِ) طعام . گویند: ماذُقت ُ اکالاً؛ ای شیئاً من طعام . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چیزی از خوردنی . (یادداشت مؤلف ). طعام و خوردنی . (مؤید الفضلاء). || زحمت ماده شتر از پشم درآوردن بچه در شکمش . (ناظم الاطباء).


اکال . [ اَک ْ کا ] (ع ص ) خورنده و قاضم . (ناظم الاطباء). بسیارخورنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پرخور. سخت خورنده . بسیارخوار. (یادداشت مؤلف ). بسیارخوار. ج ، اکالون . (مهذب الاسماء):
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر.

مولوی .


- اکال غلیظ ؛ پرخور ستبر.بسیارخوار درشت هیکل . (فرهنگ فارسی معین ).
- || خواهشهای نفسانی . خیالات باطل . (فرهنگ فارسی معین ) :
هین گریز از جور اکال غلیظ
سوی آنکه گفت : ما ایمت حفیظ.

مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).


|| دارویی که بشره ٔ گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند.دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است . اسیدبریک اکال است . (یادداشت مؤلف ).
هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. (قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).

اکال . [ اِ ] (ع مص ) زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش . (ناظم الاطباء). || خرد شدن دندانها و افتادن آنها. (از ناظم الاطباء). || اُکلَه . (ناظم الاطباء). رجوع به اکله شود. || سر چیزی را خوردن . || فانی کردن عمر. || فانی کردن آتش هیزم را. (از اقرب الموارد). || مُؤاکَلَة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤاکلة شود. || خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به اُکال شود.


اکال . [ اُ ] (ع مص ) خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). || اَکْلَة. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکله و اَکال . شود. || اَکال . (از اقرب الموارد). و رجوع به سه معنی اخیر اَکال شود.


فرهنگ عمید

پرخور، بسیارخورنده، بسیارخوار.

دانشنامه عمومی

اکال گیاهی است از تیره ریشه داران رده قارچ ها که در تداول عامه به قارچ های خوراکی و قارچ های چتری و کلاهکداری اطلاق می شود، که پس از بارش باران می روید..
اکال در عربی فطر می گویند..مردمان جنوب ایران به ویژه در کوخرد هرمزگان اکال را جمع می کنند و پس از شستن و تمیز کردن می پزند و با برنج یا نان می خورند یا آن را کباب می کنند. اکال (کارچ) خوراکی خوشمزه و مقوی است. در فصل زمستان و بهار و پس از بارش باران موسمی در (پشتخه های) کوخرد به ویژه در پشتخه های مدی آباد، (او شیرینو)، و پشتخه جابر و پشتخه ترارو، پشتخه باغ زرد و دشت پاراو و کوه زیر بهترین نوع اکال درست می شود.
إکال در زبان ترکی و ترکمنی از دو حرف جدا إک به معنی بکار و آل به معنی بگیر تشکیل شده در کل به معنی کاشتن و گرفتن است.

فرهنگ فارسی ساره

پرخور، شک مباره


پیشنهاد کاربران

اکال یعنی خورنده عضو و آن دوایی را نامند که به سبب افراط قوت تحلیل و جلا نفوذی که دارد تفریق اجزاء جوهر عضو نماید. مانند زنجار


کلمات دیگر: