کلمه جو
صفحه اصلی

معرق


مترادف معرق : خوی آور، عرق زا

فارسی به انگلیسی

diaphoretic, sudorific, disphoretic, sweaty

sudorific, disphoretic


sweaty


مترادف و متضاد

sudatory (صفت)
معرق، خوی اور، داروی عرق اور، عرق اور

diaphoretic (صفت)
معرق

sudorific (صفت)
معرق، عرق اور، تولید کننده عرق، عرق زا

sudoriferous (صفت)
معرق، عرق اور، تولید کننده عرق، عرق زا

خوی‌آور، عرق‌زا


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور . ۲ - دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضائ قریب بدان را بوسیل. عرق دفع سازد .
شراب معرق شراب رگ دار از آب

فرهنگ معین

(مُ عَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) عرق آور.
(مُ عَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - مرد لاغر. ۲ - شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد. ۳ - در فارسی ، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد.

(مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) عرق آور.


(مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد لاغر. 2 - شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد. 3 - در فارسی ، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد.


لغت نامه دهخدا

معرق. [ م ُ ع َرْ رَ ] ( ع ص ) می به آب آمیخته. ( مهذب الاسماء ). شراب رگ دار از آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شراب آمیخته با اندکی آب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُعرَق شود. || مرد کم گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || رجل معرق الخدین ؛ مرد کم گوشت رخسار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || هر چیز رگ دار. ( ناظم الاطباء ).
- کاشی معرق ؛ قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. ( ناظم الاطباء ). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود.

معرق. [ م ُ ع َرْ رِ ] ( ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. ( از بحر الجواهر ). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. ( تحفه حکیم مؤمن ). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معرقة شود.

معرق. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) شراب معرق ؛ شراب رگ دار از آب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شراب آمیخته با اندکی آب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُعَرَّق شود. || کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فحل معرق ؛ گشن اصیل و نجیب. ( ناظم الاطباء ). اسب اصیل و نجیب. ( از اقرب الموارد ).

معرق. [ م ُرِ ] ( ع ص ) گشن اصیل و نجیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصیل و نجیب از مردم و اسب. ( از اقرب الموارد ).

معرق. [ م َ رَ ] ( ع مص ) باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به عَرق شود.

معرق . [ م َ رَ ] (ع مص ) باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به عَرق شود.


معرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) شراب معرق ؛ شراب رگ دار از آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعَرَّق شود. || کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فحل معرق ؛ گشن اصیل و نجیب . (ناظم الاطباء). اسب اصیل و نجیب . (از اقرب الموارد).


معرق . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) می به آب آمیخته . (مهذب الاسماء). شراب رگ دار از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعرَق شود. || مرد کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || رجل معرق الخدین ؛ مرد کم گوشت رخسار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هر چیز رگ دار. (ناظم الاطباء).
- کاشی معرق ؛ قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. (ناظم الاطباء). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود.


معرق . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرقة شود.


معرق . [ م ُرِ ] (ع ص ) گشن اصیل و نجیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصیل و نجیب از مردم و اسب . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده.
هنری که در آن تکه های ریزریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اَشکال گوناگون کنار هم می چسبانند.

هنری که در آن تکه‌های ریزریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اَشکال گوناگون کنار هم می‌چسبانند.


چیزی که عرق بیاورد؛ عرق‌آورنده.


پیشنهاد کاربران

marquetry

تکه کاری با چوب


کلمات دیگر: