مترادف معرق : خوی آور، عرق زا
معرق
مترادف معرق : خوی آور، عرق زا
فارسی به انگلیسی
sudorific, disphoretic
sweaty
مترادف و متضاد
خویآور، عرقزا
فرهنگ فارسی
شراب معرق شراب رگ دار از آب
فرهنگ معین
(مُ عَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - مرد لاغر. ۲ - شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد. ۳ - در فارسی ، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد.
(مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) عرق آور.
(مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد لاغر. 2 - شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد. 3 - در فارسی ، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد.
لغت نامه دهخدا
- کاشی معرق ؛ قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. ( ناظم الاطباء ). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود.
معرق. [ م ُ ع َرْ رِ ] ( ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. ( از بحر الجواهر ). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. ( تحفه حکیم مؤمن ). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معرقة شود.
معرق. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) شراب معرق ؛ شراب رگ دار از آب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شراب آمیخته با اندکی آب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُعَرَّق شود. || کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فحل معرق ؛ گشن اصیل و نجیب. ( ناظم الاطباء ). اسب اصیل و نجیب. ( از اقرب الموارد ).
معرق. [ م ُرِ ] ( ع ص ) گشن اصیل و نجیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصیل و نجیب از مردم و اسب. ( از اقرب الموارد ).
معرق. [ م َ رَ ] ( ع مص ) باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به عَرق شود.
معرق . [ م َ رَ ] (ع مص ) باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به عَرق شود.
معرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) شراب معرق ؛ شراب رگ دار از آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعَرَّق شود. || کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فحل معرق ؛ گشن اصیل و نجیب . (ناظم الاطباء). اسب اصیل و نجیب . (از اقرب الموارد).
معرق . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) می به آب آمیخته . (مهذب الاسماء). شراب رگ دار از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعرَق شود. || مرد کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || رجل معرق الخدین ؛ مرد کم گوشت رخسار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هر چیز رگ دار. (ناظم الاطباء).
- کاشی معرق ؛ قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. (ناظم الاطباء). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود.
معرق . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرقة شود.
معرق . [ م ُرِ ] (ع ص ) گشن اصیل و نجیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصیل و نجیب از مردم و اسب . (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
هنری که در آن تکه های ریزریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اَشکال گوناگون کنار هم می چسبانند.
هنری که در آن تکههای ریزریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اَشکال گوناگون کنار هم میچسبانند.
چیزی که عرق بیاورد؛ عرقآورنده.