کلمه جو
صفحه اصلی

حلس

فرهنگ فارسی

پلاس گلیم سطبر بر پشت شتر زیر برذعه نهند و در خانه زیر فرشهای فاخره افکنند

لغت نامه دهخدا

حلس. [ ح َ ] ( ع اِ ) حِلس. عهد و پیمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) نقد گرفتن ساعی بجای فریضه. ( از منتهی الارب ). حلس المصدق ؛ اخذالنقد مکان الفریضة و فی اللسان و التکملة مکان الابل. ( اقرب الموارد ). || نمدزین بر پشت شتر افکندن. ( از اقرب الموارد ). حِلس پوشاندن شتر را. ( منتهی الارب ). || ادامه پیدا کردن باران : حلس السماء؛ دام مطرها و هو غیر وابل. ( از اقرب الموارد ). پیوسته باریدن آسمان. ( منتهی الارب ). || حریص شدن. ( از اقرب الموارد ). || حلس امری ؛ چسبیدن به آن و لازم گرفتن آن. ( از منتهی الارب ).

حلس. [ ح َ ل ِ ] ( ع اِ ) تیر چهارم قمار. ( از منتهی الارب ). || ( ص ) دلاور.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || حریص. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).حریص که از جای خود دور نشود. ( از اقرب الموارد ).

حلس. [ ح َ ل َ ] ( ع مص ) بودن جای حلس از شتر مخالف رنگ وی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) گلیم سطبر که بر پشت شتر نهند و در خانه زیر فرشهای فاخر افکنند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به حِلس شود.

حلس. [ ح ِ ] ( ع اِ ) حَلَس. پلاس. ( دهار ). گلیم سطبر که بر پشت شتر زیر برذعه نهند و در خانه زیر فرش های فاخره افکنند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نمدزین. ( دستوراللغة ). ج ، احلاس ، حلوس ، حلسه. || تیر چهارم قمار و آن چهار بخش دارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || عهد و میثاق. ( اقرب الموارد ). پیمان. حلف. || مهتر قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بزرگ مردم. ( از اقرب الموارد ). || هوحلس بیته ، یعنی نمیگذارد خانه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خانه نشین. ج ، احلاس : فکونوا احلاس بیوتکم. ( تاریخ بیهقی ص 56 ) ( آنندراج ).
- ام حلس ؛ ماده خر. ( از منتهی الارب ).

حلس . [ ح َ ] (ع اِ) حِلس . عهد و پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) نقد گرفتن ساعی بجای فریضه . (از منتهی الارب ). حلس المصدق ؛ اخذالنقد مکان الفریضة و فی اللسان و التکملة مکان الابل . (اقرب الموارد). || نمدزین بر پشت شتر افکندن . (از اقرب الموارد). حِلس پوشاندن شتر را. (منتهی الارب ). || ادامه پیدا کردن باران : حلس السماء؛ دام مطرها و هو غیر وابل . (از اقرب الموارد). پیوسته باریدن آسمان . (منتهی الارب ). || حریص شدن . (از اقرب الموارد). || حلس امری ؛ چسبیدن به آن و لازم گرفتن آن . (از منتهی الارب ).


حلس . [ ح َ ل َ ] (ع مص ) بودن جای حلس از شتر مخالف رنگ وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) گلیم سطبر که بر پشت شتر نهند و در خانه زیر فرشهای فاخر افکنند. (از اقرب الموارد). رجوع به حِلس شود.


حلس . [ ح َ ل ِ ] (ع اِ) تیر چهارم قمار. (از منتهی الارب ). || (ص ) دلاور.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || حریص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).حریص که از جای خود دور نشود. (از اقرب الموارد).


حلس . [ ح ِ ] (ع اِ) حَلَس . پلاس . (دهار). گلیم سطبر که بر پشت شتر زیر برذعه نهند و در خانه زیر فرش های فاخره افکنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمدزین . (دستوراللغة). ج ، احلاس ، حلوس ، حلسه . || تیر چهارم قمار و آن چهار بخش دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عهد و میثاق . (اقرب الموارد). پیمان . حلف . || مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگ مردم . (از اقرب الموارد). || هوحلس بیته ، یعنی نمیگذارد خانه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه نشین . ج ، احلاس : فکونوا احلاس بیوتکم . (تاریخ بیهقی ص 56) (آنندراج ).
- ام حلس ؛ ماده خر. (از منتهی الارب ).


پیشنهاد کاربران

گلیم


کلمات دیگر: