کلمه جو
صفحه اصلی

بی حالی


مترادف بی حالی : تن آسانی، تن پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ، بی عرضگی، وارفتگی، بی دلی، خمودی

متضاد بی حالی : توانمندی، زنده دلی

فارسی به انگلیسی

grogginess, indolence, inertia, languor, lassitude, lethargy, listlessness, phlegm, torpidity, torpidness, torpor


faintness, listlessness, bad health, grogginess, indolence, inertia, languor, lassitude, lethargy, phlegm, torpidity, torpidness, torpor

faintness, listlessness, bad health


فارسی به عربی

تخدیر
بلغم , خمود

تخدير


مترادف و متضاد

lethargy (اسم)
رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون

paralysis (اسم)
وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی

inaction (اسم)
رکود، بیهودگی، بی حرکتی، تنبلی، ناکنش، بی اثری، بی حالی، بی کاری

phlegm (اسم)
سستی، خیم، خلط، بی حالی، بلغم

narcosis (اسم)
بی حالی، حالت بی حسی و خواب الودگی

تن‌آسانی، تن‌پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ≠ توانمندی


فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بیحال .

فرهنگ عمید

ضعف، سستی.

پیشنهاد کاربران

خمودگی

رخوت


کلمات دیگر: