( اسم ) اسفرزه
اسبغول
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اسبغول. [ اَ ] ( اِ ) بذرقطونا. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). و وجه تسمیه او به اسبغول آنست که چون معنی غول گوش باشد و این گیاه شبیه به گوش اسب است اسبغول گویند و این در صیدنه ابی ریحان مسطور است. ( فرهنگ خطی ) ( فرهنگ سروری ). اسفیوش. ( فرهنگ سروری ). فسلیون. سبیوس. اشجارة. اسفرزه. اسپرزه. روف. ختل. هروتوم. برغوثی. سایوس. قارنی یارق. شکم پاره. حشیشةالبراغیث. ینم :
بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
از آنکه خانه پر از اسبغول جانور است.
بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
از آنکه خانه پر از اسبغول جانور است.
بهرامی.
یعنی کیک که به اسبغول سیاه ماند و شپش که به اسبغول سپید ماند در خانه وی بسیار بوده است. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).فرهنگ عمید
= اسفرزه
اسفرزه#NAME?
پیشنهاد کاربران
برک اسبغول [اسفرزه] بخارى اعنی لسان الحمل و آب باران بخورذ. هدایت المتعلمین ص 337
کلمات دیگر: