کلمه جو
صفحه اصلی

انضمام


مترادف انضمام : الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه

برابر پارسی : پیوستگی، پیوستن، همراه

فارسی به انگلیسی

being annexed


being annexed, junction

فارسی به عربی

التصاق , الحاق , تکامل

مترادف و متضاد

الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه


integration (اسم)
یکپارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع

adhesion (اسم)
توافق، رضایت، الحاق، چسبیدن، طرفداری، الصاق، دوسیدگی، چسبیدگی، انضمام، قبول عضویت، کشش سطحی، همبستگی، الحاق دولتی به یک پیمان

annexation (اسم)
انضمام، پیوست، ضمیمه سازی

فرهنگ فارسی

فراهم آمدن، پیوستن چیزی بچیزدیگر، ضمیمه شدن ، پیوستگی
۱ - ( مصدر ) فراهم آمدن با پیوستن به ضمیمه شدن به . ۲ - ( اسم ) پیوستگی . جمع :انضمامات .
آراسته و مرتب کردن

فرهنگ معین

(اِ ض ِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ضمیمه شدن . ۲ - (اِمص . ) پیوستگی .

لغت نامه دهخدا

انضمام. [ اِض ِ ] ( ع مص ) فراهم آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). باهم آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فاهم آمدن. تضامم. ( مجمل اللغة ). فراهم آمدن چیزی به چیزی و پیوستگی و آمیختن و بهم شدن. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || باریک میان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) افزونی. افزون شدگی. پیوستگی چیزی بچیزی. ( ناظم الاطباء ).
- به انضمام ؛ بعلاوه و به افزایش و به اضافه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

پیوستن چیزی به چیز دیگر، ضمیمه شدن، پیوستگی.

دانشنامه عمومی

انضمام (زبان شناسی). انضمام یکی از فرایندهای نحوی و نیز واژه سازی است که در آن یک کلمه با کلمه ای دیگر که با آن ارتباط نحوی دارد (مثلاً فعل و مفعول آن)، کلمه مرکب می سازد. منضم شدن یکی از موضوع های فعل به آن، موجب تغییر ظرفیت فعل می شود.
انضمام در زبان فارسی، ویدا شقاقی، مجله دستور، شماره سوم
دبیرمقدم، محمد (۱۳۸۴)، «فعل مرکب در زبان فارسی»، در پژوهش های زبان شناختی فارسی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی

فرهنگ فارسی ساره

همراه


پیشنهاد کاربران

هدایت المتعلمین فی طب : انضام آن است که مجاری به داخل خود کشیده شود بخاطر خشکی یا گرفتگی یا ورم که در تنة مجرای بوجود آید مثل خناق گلو صفحه 192
باریک شدن مجرا فرهنگ نفیسی


کلمات دیگر: