کلمه جو
صفحه اصلی

نکته


مترادف نکته : مسئله، مضمون، مطلب، دقیقه، لطیفه، رمز، سر

برابر پارسی : پارسی است، برگزیده

فارسی به انگلیسی

point, witticism, epigram, subtlety, contention, dot, fact, pointer

point, witticism, epigram


contention, dot, fact, point, pointer


فارسی به عربی

نقطة

عربی به فارسی

شوخي , لطيفه , بذله , شوخي کردن


مترادف و متضاد

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

mot (اسم)
بذله، نکته، سخن نغز، کلمه

مساله، مضمون، مطلب


دقیقه، لطیفه


رمز، سر


۱. مساله، مضمون، مطلب
۲. دقیقه، لطیفه
۳. رمز، سر


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نقطه . ۲ - مساله دقیق . ۳ - مضمون باریک ( شعر ) : ای مسلم بنکته در اشعار وی مقدم ببذله در امثال . ( انوری ) یا نکته دوشیزه . مضمون بکر . ۴ - سخن لطیف و نغز : تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی . ( حافظ ) ۵ - رمز سر جمع : نکات نکت . یا نکته بادی . ۱ - سخن ملایم و دلپذیر. ۲ - سخن لاف و گزاف . یا نکته پرگار . سخن دقیق و دلپذیر .
نطق. سیاه بر سفیدی و گفته اند نقط. سپید بر چیز سیاه ٠ یا نشانی که بر اثر نکت زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین در آن پدید آید ٠

فرهنگ معین

(نُ ت ِ ) [ ع . نکتة ] (اِ. ) ۱ - نقطه . ۲ - مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود.

لغت نامه دهخدا

( نکتة ) نکتة. [ ن ُ ت َ ] ( ع اِ ) نقطه سیاه بر سفیدی وگفته اند نقطه سپید بر چیز سیاه. || نشانی که براثر نَکْت [ زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین ] در آن پدید آید. || زنگ که بر آئینه و شمشیر پیدا شود. || مسأله دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر دریافته شود. ج ، نُکَت ، نِکات. ( از اقرب الموارد ). در تمام معانی رجوع به نکته شود.
نکته. [ ن ُ ت َ / ت ِ ] ( از ع ،اِ ) نکتة. خجک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). نقطه. ( جهانگیری ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). خال. لک. لکه. ( یادداشت مؤلف ) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است.
؟
|| سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. ( غیاث اللغات ). مسأله لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. ( از تعریفات ). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد :
ای نکته مروت را معنی
ای نامه سخاوت را عنوان.
فرخی.
تنها پیش رفت ، خلوتی خواست و این نکته بازگفت. ( تاریخ بیهقی ص 223 ).
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سِرّ این نکته نیکو شناسد.
خاقانی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی مپرسید امثال این مسائل.
حافظ.
|| سخن پاکیزه و باریک و بکر. ( آنندراج ). دقیقه. سخن دلنشین. ( از صراح ). مضمون لطیف و دقیق نادره :
اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل
زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد.
فرخی.
سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. ( تاریخ بیهقی ص 237 ). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. ( تاریخ بیهقی ص 190 ).
از بدان بد شوی ز نیکان نیک
داند این نکته آنکه هشیار است.
ناصرخسرو.
بشنو این نکته را که سخت نکوست
مار به دشمنت که نادان دوست.
سنائی.
اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. ( کلیله و دمنه ).
نکته او دانه و ارواح است مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست.
خاقانی.
نکته دوشیزه من حرز روح است از صفت
خاطر آبستن من نور عقل است از صفا.
خاقانی.
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق

نکته . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (از ع ،اِ) نکتة. خجک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) . نقطه . (جهانگیری ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خال . لک . لکه . (یادداشت مؤلف ) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است .

؟


|| سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات ). مسأله ٔ لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات ). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد :
ای نکته ٔ مروت را معنی
ای نامه ٔ سخاوت را عنوان .

فرخی .


تنها پیش رفت ، خلوتی خواست و این نکته بازگفت . (تاریخ بیهقی ص 223).
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سِرّ این نکته نیکو شناسد.

خاقانی .


حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی مپرسید امثال این مسائل .

حافظ.


|| سخن پاکیزه و باریک و بکر. (آنندراج ). دقیقه . سخن دلنشین . (از صراح ). مضمون لطیف و دقیق نادره :
اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل
زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد.

فرخی .


سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 237). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 190).
از بدان بد شوی ز نیکان نیک
داند این نکته آنکه هشیار است .

ناصرخسرو.


بشنو این نکته را که سخت نکوست
مار به دشمنت که نادان دوست .

سنائی .


اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. (کلیله و دمنه ).
نکته ٔ او دانه و ارواح است مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست .

خاقانی .


نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت
خاطر آبستن من نور عقل است از صفا.

خاقانی .


مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکته ٔ غرای من .

خاقانی .


نکته ٔ حکمتش ثمره ای از شاخه ٔ طوبی و بذله ٔ سخنش شکوفه ای از روضه ٔ خلد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247).
نکته نگه دار ببین چون بود
نکته که سنجیده و موزون بود.

نظامی .


زیرکان راه عیش می رفتند
نکته های لطیف می گفتند.

نظامی .


ور سخن کُش یابم آن دم زن به مزد
می گریزد نکته ها از دل چو دزد.

مولوی .


غفلت و بی دردیت فکر آورد
در خیالت نکته ٔ بکر آورد.

مولوی .


سخن های لطیف می گوید و نکته های غریب از او می شنوند. (گلستان ). گفت این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی . (گلستان ).
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هرکس شنید گفتا ﷲ دَرﱡ قائل .

حافظ.


یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر
وین نکته بر نفس سلیم است مسلم .

قاآنی .


|| ایراد. رجوع به نکته گیر و نکته گیری شود :
هرچه عاشق کند خدا کرده ست
نکته بر عاشقان خطا باشد.

شیخ العارفین (ازآنندراج ).


- نکته گرفتن ؛ ایرادگرفتن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). اعتراض کردن .(فرهنگ فارسی معین ) :
بدان عارض کز او چشم آب گیرد
ز تری نکته بر مهتاب گیرد.

نظامی .


نکته گیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت .

نظامی .


گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی .

پوریای ولی .


صوفی چو تو رسم رهروان می دانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر.

حافظ.


سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد.

حافظ.


|| شرط. صفت . دقیقه . رمز :
بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی .

حافظ.


هزار نکته ٔ باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.

حافظ.


|| کنایه . اشاره . رمز. سِرّ. سخن سربسته :
یک نکته هم از باب شتر لایق حال است
تا بنده بر آن نکته حکایت به سر آرد.

اثیر اخسیکتی .


آن نکته یاد کن که در آن قطعه گفته ای
کآتش دهم به روح طبیعی به جای نان .

خاقانی .


بشنو این نکته که خاقانی گفت
کاو به میزان سخن یک درم است .

خاقانی .


به هر نکته که خسرو ساز می داد
جوابش هم به نکته بازمی داد.

نظامی .


به یک اندیشه راه بنمائی
به یکی نکته کار بگشائی .

نظامی .


در این نکته ای هست اگر بشنوی .

سعدی .


|| نشانی راگویند که به زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین پدید آید. (جهانگیری ).

نکتة. [ ن ُ ت َ ] (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر سفیدی وگفته اند نقطه ٔ سپید بر چیز سیاه . || نشانی که براثر نَکْت [ زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین ] در آن پدید آید. || زنگ که بر آئینه و شمشیر پیدا شود. || مسأله ٔ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر دریافته شود. ج ، نُکَت ، نِکات . (از اقرب الموارد). در تمام معانی رجوع به نکته شود.


فرهنگ عمید

۱. مسٲلۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر به دست آید.
۲. جملۀ لطیفی که در شخص تٲثیر کند و مایۀ انبساط شود.

فرهنگ فارسی ساره

پارسی است


پیشنهاد کاربران

نکته نگه داشتن: دقت را در نظر داشتن، مواظب دقت مسئله بودن
نکته نگهدار ببین چون بود
نکته که سنجیده و موزون بود
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۴٠.

( = موضوع معین ) این واژه اَرَبی است و پارسی آن اینهاست:
پَکسا paksã ( سنسکریت )
ژیوام živãm ( سنسکریت: جیهوامولا )

Point

سخن باریک و پاکیزه

Tip


به گمان از نوک ( ته هر چیز که به تیزی میرود ) می آید.

درود
نخست یادآوری و پوزش گردانندگان فرهنگ ارزشمند آبادیس را، چرا که در آغاز ِ مانندسازیِ واژه ی نکته ( همین نوشتار ) این واژه تازی ( اربی ) را پارسی دانسته اید.
پس سپاس از طاها گرامی.
سپس:
در زبان پارسی پهلوی و از ریشه سنسکریت واژه پکسا در میان مردمان باستان، بر این چم بوده است که تازیان نکته گویند و در افزونی نکت یا نکات درجای پکساها.
آن گه آهنگ کرده ایم واژگانی همه پسند درجای واژگان بیگانه، ویژه تازی، بیابیم یا بسازیم تا مردمان، مهربانان و مهربانوان ایران زمین به آسودگی به ویر سپرده و ب کار بندند، ازین روی واژگان پی نویس که هریک در فرهشتی، نکته را چم است، یادآوری می نماییم.
ریزه
راز
رمز
نماد
نمود
نمون
نشان
کنایه
گوشه
باره.
از آنجاکه همه این واژگان در آرش رمز، هم بست هستند، ما که بسیار سالیانی باریک سخن را درجای نکته می نشاندیم، اینک از:
ریزرمز
و
ریزراز
بهره می بریم.



( نکته ) واژه ای ایرانی است که با واژگان ( نوک، نقطه ( معربِ واژه یِ نکته ) ) همخانواده است.
واژه آلمانیِ Punkt ( پونکت ) نیز با واژه پارسیِ نکته از یک بُن و ریشه می باشد. همین واژه Punkt ، در زبان انگلیسی به دیسه یِ point نگاشته می شود. این واژه در همه زبانهای هندواروپایی هم به معنای ( نکته ) و هم به معنای ( نقطه ) در هندسه بکار برده می شود.


کلمات دیگر: