کلمه جو
صفحه اصلی

موجود


مترادف موجود : حاضر، حی، زنده، هست

متضاد موجود : غایب

برابر پارسی : باشنده، پدیده، هست، هستار، هستنده، هسته، هستی، هستی یافته، یافتمند

فارسی به انگلیسی

existing, existent, available, being, entity, actual, alive, going, disposable adj., extant, forthcoming, out, prevailing, stock, substantial

actual, alive, available, being, going, disposable adj., entity, existent, extant, forthcoming, out, prevailing, stock, substantial


existing, available


فارسی به عربی

حقیقی , حیاة , ذهاب , شیء , متوفر , مفید , موجود , هدیة

عربی به فارسی

موجود , هست , داراي هستي , پديدار , باقي مانده , نسخه ء موجود و باقي(ازکتاب وغيره)


مترادف و متضاد

creature (اسم)
جانور، موجود، افریده، مخلوق، سرشت

existing (صفت)
موجود

existent (صفت)
موجود، هست

extant (صفت)
موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی

ready (صفت)
اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود

present (صفت)
اماده، فعلی، حاضر، موجود، اکنون

stock (صفت)
اماده، حاضر، موجود

available (صفت)
قابل استفاده، در دسترس، سودمند، مفید، موجود، دسترس پذیر

handy (صفت)
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

going (صفت)
سایر، موجود، رایج، جاری

real (صفت)
واقعی، حقیقی، عملی، حسابی، موجود، صمیمی، طبیعی، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه

۱. حاضر، حی، زنده
۲. هست ≠ غایب


حاضر، حی، زنده ≠ غایب


هست


فرهنگ فارسی

بوجود آمده، هست شده، آفریده شده، خلاف معدوم
( اسم ) بوجود آمده هستی داده . هستی دارنده مقابل معدوم جمع : موجودات .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) آفریده ، هست شده .

لغت نامه دهخدا

موجود. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) هست. ( آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم. هرچه که صحیح باشد سؤال درباره او، که آیامعدوم گردد. ( یادداشت مؤلف ). هست شده. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). هست کرده شده. ( آنندراج ) :
خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه
نبات و گونه گون حیوان و آن گه جانور گویا.
ناصرخسرو.
مستنصر باﷲ که از فضل خدای است
موجود و مجسم شده در عالم فانیش.
ناصرخسرو.
زمانی کز فلک زاید زمان نابوده چون باشد
زمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 207 ).
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را.
سعدی.
- موجود ذهنی ؛ هرچیز که هست ولی او را نمی توان دید، بل به ذهن و اندیشه وجود او را توان دریافت ، مانند علم و هوش. مقابل موجودعینی. و رجوع به ترکیب موجود عینی شود.
- موجود شدن ؛ هست شدن و آفریده شدن و پدید آمدن. ( ناظم الاطباء ). به وجود آمدن. هستی یافتن. هست شدن. باشنده گردیدن. ( از یادداشت مؤلف ) :
از این چار و از این نه ای برادر
نشد موجود سه فرزند دیگر.
ناصرخسرو.
گشت آن زمان که ملکش موجود شد جهان
دلشاد و هیچ شادی تا آن زمان نداشت.
مسعودسعد.
تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع تست.
سعدی.
و رجوع به موجود شود.
- موجود عینی ؛ موجودی که به چشم توان دیدش. آنچه هست و به چشم میتوان دید. مقابل موجود ذهنی ؛کتاب موجود عینی است و علم موجود ذهنی. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موجود ذهنی و ماده جسم شود.
- موجود کردن ؛ موجود گردانیدن. به وجود آوردن. آفریدن. هستی بخشیدن. خلق کردن. از نیست به هست درآوردن. هست گرداندن :
چون نجوئی که ت خدا از بهر چه موجود کرد
گر مرو را با تو شغلی کردنی ناچار نیست ؟
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 312 ).
... و اجناس و اعیان حیوان موجود کرد. ( سندبادنامه ص 2 ).
ستایش خداوند بخشنده را
که موجود کرد از عدم بنده را.
سعدی.
- موجود گردانیدن ؛ آفریدن. به وجود آوردن. موجود کردن. از نیست به هست درآوردن. هست گردانیدن : رعد و برق و آب و ریاح و شهاب موجود گردانید. ( سندبادنامه ص 2 ).

موجود. [ م َ ] (ع ص ، اِ) هست . (آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم . هرچه که صحیح باشد سؤال درباره ٔ او، که آیامعدوم گردد. (یادداشت مؤلف ). هست شده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). هست کرده شده . (آنندراج ) :
خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه
نبات و گونه گون حیوان و آن گه جانور گویا.

ناصرخسرو.


مستنصر باﷲ که از فضل خدای است
موجود و مجسم شده در عالم فانیش .

ناصرخسرو.


زمانی کز فلک زاید زمان نابوده چون باشد
زمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 207).


سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را.

سعدی .


- موجود ذهنی ؛ هرچیز که هست ولی او را نمی توان دید، بل به ذهن و اندیشه وجود او را توان دریافت ، مانند علم و هوش . مقابل موجودعینی . و رجوع به ترکیب موجود عینی شود.
- موجود شدن ؛ هست شدن و آفریده شدن و پدید آمدن . (ناظم الاطباء). به وجود آمدن . هستی یافتن . هست شدن . باشنده گردیدن . (از یادداشت مؤلف ) :
از این چار و از این نه ای برادر
نشد موجود سه فرزند دیگر.

ناصرخسرو.


گشت آن زمان که ملکش موجود شد جهان
دلشاد و هیچ شادی تا آن زمان نداشت .

مسعودسعد.


تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع تست .

سعدی .


و رجوع به موجود شود.
- موجود عینی ؛ موجودی که به چشم توان دیدش . آنچه هست و به چشم میتوان دید. مقابل موجود ذهنی ؛کتاب موجود عینی است و علم موجود ذهنی . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موجود ذهنی و ماده ٔ جسم شود.
- موجود کردن ؛ موجود گردانیدن . به وجود آوردن . آفریدن . هستی بخشیدن . خلق کردن . از نیست به هست درآوردن . هست گرداندن :
چون نجوئی که ت خدا از بهر چه موجود کرد
گر مرو را با تو شغلی کردنی ناچار نیست ؟

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 312).


... و اجناس و اعیان حیوان موجود کرد. (سندبادنامه ص 2).
ستایش خداوند بخشنده را
که موجود کرد از عدم بنده را.

سعدی .


- موجود گردانیدن ؛ آفریدن . به وجود آوردن . موجود کردن . از نیست به هست درآوردن . هست گردانیدن : رعد و برق و آب و ریاح و شهاب موجود گردانید. (سندبادنامه ص 2).
- موجود گشتن (یا گردیدن ) ؛ موجود شدن . به وجود آمدن . هست شدن . هستی یافتن . (از یادداشت مؤلف ) :
همه از رای خود موجود گشتند
ببستند آخشیجان یک به دیگر.

ناصرخسرو.


و رجوع به موجود شدن شود.
- ناموجود ؛ معدوم . که بوجود نیامده باشد. نیست :
زمانی کز فلک زاید زمان نابوده چون باشد
زمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا.

ناصرخسرو.


|| دارای هستی و کفین هستی . (ناظم الاطباء). هستی دارنده . بوجود آمده . دارای وجود. مقابل معدوم ، کائن . ثابت . (یادداشت مؤلف ). هست . (السامی فی الاسامی ) :
هر آن ساعت که با یاد تو باشم
فراموشم شود موجود و معدوم .

سعدی .


و رجوع به جسم و کلمه ٔ اشراق ص 65 و 66 شود. || (اصطلاح فلسفی ) هستی . (مهذب الاسماء)(یادداشت مؤلف ). کلمه ٔ موجود گاه اطلاق بر نفس وجودمی شود یعنی هستی نه چیزی که برای او هستی است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ). پدید آمده در وجود. (ناظم الاطباء). موجود بما هو موجود، آن است که بدون آنکه تخصیص به امری و طبیعتی دون امری و طبیعتی داشته باشد، بلکه به طور مطلق موضوع علم الهی است که گاه گویند موضوع علم الهی وجود به ماهو وجود است . (از فرهنگ لغات و مصطلحات فلسفی ).
- موجود تام ؛ عقول و نفوس را گویند. (فرهنگ علوم عقلی ).
- موجود فی نفس الامر ؛ امری که فی نفس الامر با قطع نظر از فرض فارض موجود باشد چه آنکه اعتبارکننده ای موجود باشد یا نه . (فرهنگ علوم عقلی ).
|| نزد موحدان موجود همان حق تعالی است که به جز او موجود نیست . (آنندراج ). || هرچیز آماده و مهیا. (ناظم الاطباء). مقابل از دست رفته . حاضر. (یادداشت مؤلف ) : این گرد فناخسرو اکنون مزرعتی است که ... موجود دخلش همانا صد و بیست دینار بیشتر نباشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 133).
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم .

سعدی .


- امثال :
کمال الجود بذل الموجود . (یادداشت مؤلف ).
|| هرچیز برپا شده و ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء). برقرار. پایدار :
جهان را جهاندار محمود باد
وز او بخشش و داد موجود باد.

فردوسی .


|| یافت شده . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. به وجود آمده، هست شده، آفریده شده.
۲. (صفت ) وجوددارنده.

دانشنامه عمومی

موجود ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
موجود (فیلم ۱۹۸۲)
موجود (فیلم ۲۰۱۱)
موجود (بازی ویدئویی)

فرهنگ فارسی ساره

باشنده، هستار، هستنده، پدیده، هست


نقل قول ها

موجود (فیلم ۱۹۸۲). موجود (به انگلیسی: The Thing) فیلمی آمریکایی در ژانر علمی-تخیلی و ترسناک به کارگردانی جان کارپنتر و نویسندگی بیل لنکستر و محصول سال ۱۹۸۲ میلادی است.

واژه نامه بختیاریکا

به دَو
جُهما

جدول کلمات

کاین

پیشنهاد کاربران

کائن ، حاضر، باشنده، پدیده، هست، هستار، هستنده، هسته، هستی، هستی یافته، یافتمند

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
زانْسیک ( زانس از اوستایی: زانثَ = وجود + پسوند مفعولی «یک» )
آسیک، اَستویک، astovik بََئونیک، بائونیک ( آس، اَستو، بَئون، بائون ( اوستایی ) = وجود + پسوند «یک» )
هَستیک، زیویک ( پهلوی )
زیستمند، جاندار ( پارسی دری )

به وجود آمده

در دسترس

خلق شده آنچه خدا وند آفریده اعم از جانداران گیاهان نباتات گازها و. . .

هستی مند

آنچه که طبیعت خود به خود بوجود آورده

هستومند: آنچه که دارای هست باشد.
این واژه برابر existent در انگلیسی است

نمونه: تمام هستومند ها دنیا را با چشم آدم نمی توان دید، باید از تلسکوپ استفاده کرد.

منبع:
این برابر را در گروه پارسی انجمن، منطق ارسطو برگردان استاد ادیب سلطانی و تارگاه دکترحیدری ملایری دیدم.

کنونی ( در برخی باره ها )

نمونه:
سامانِ هازمانِ کنونی ( بجای �نظم اجتماعیِ موجود� )

تنابنده = جنبده، موجود، بنده خدا، فرد

هستنده

هستاندن


کلمات دیگر: