کلمه جو
صفحه اصلی

سکو


مترادف سکو : بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه، پرشگاه، مصطبه

برابر پارسی : ستاوند

فارسی به انگلیسی

platform


bench, cradle, dais, mounting, platform, podium, ramp, stage, stand


platform, garden seat, bench, cradle, dais, mounting, podium, ramp, stage, stand

مترادف و متضاد

بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه


پرشگاه


مصطبه


stone bench (اسم)
سکو، سکوب

۱. بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه
۲. پرشگاه
۳. مصطبه


فرهنگ فارسی

← سکوی مشت‌زنی


تختگاه، بر آمدگی اززمین مانندتخت ازسنگ و آجر
( اسم ) آلتی است چهار یا پنج شاخه باندام کف دست که دارای دسته ایست و دهقانان غله کوفته را بدان باد دهند تا از کاه جدا شود چارشاخ مذری .
چیزی باشد چهار شاخه و پنج شاخه باندام کف دست و دسته هم دارد که دهقانان غله کوفته شده را به آن بباد دهند .

محلی که در آن مسافر، پس از خرید بلیت، در انتظار سوار شدن به قطار بایستد


فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) چنگک ، ابزاری شبیه دست با چهار یا پنج شاخه که به وسیلة آن غله را به هوا می دادند تا دانه از کاه جدا شود.
(سَ کّ ) (اِ. ) تختگاه ، پله مانندی که کنار در خانه یا پای درختان درست کنند.

(س ) (اِ.) چنگک ، ابزاری شبیه دست با چهار یا پنج شاخه که به وسیلة آن غله را به هوا می دادند تا دانه از کاه جدا شود.


(سَ کّ) (اِ.) تختگاه ، پله مانندی که کنار در خانه یا پای درختان درست کنند.


لغت نامه دهخدا

سکو. [ س َ / س ُک ْ کو ] (اِ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. (آنندراج ).


سکو. [ س ِ ] (اِ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و آن را در خراسان چارشاخ گویند و در جاهای دیگر چکاد و بواشه و به عربی مذری خوانند. (برهان ) (آنندراج ). چوبی باشد پنج شاخه ٔ دسته دار که بدان خرمن و غله کوفته گردانند و کاه بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و بعضی غله افشان گویند که به هندی چهاچ گویند. (غیاث ). چوبی باشد که آن را سه شاخه و چهارشاخه بسازند و خوشه های کوفته که در خرمن باشد بدان برداشته بر هوا اندازند تا باد خورد و غله از کاه جدا شود. سه شاخه را سکو و چهارشاخه را چهارشاخه و آن را شنه و بواشه نیز گویند. (جهانگیری ) :
مردانه من کز این سکو پنجه ریخته
خرمن کنم بباد که در جاش آکنند.

سوزنی .


بر بوی آنکه خرمن جو میدهم بباد
هر ساعتی ز پنجه و ساعد کنم سکو.

سوزنی .



سکو. [ س ِ ] ( اِ ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و آن را در خراسان چارشاخ گویند و در جاهای دیگر چکاد و بواشه و به عربی مذری خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). چوبی باشد پنج شاخه دسته دار که بدان خرمن و غله کوفته گردانند و کاه بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و بعضی غله افشان گویند که به هندی چهاچ گویند. ( غیاث ). چوبی باشد که آن را سه شاخه و چهارشاخه بسازند و خوشه های کوفته که در خرمن باشد بدان برداشته بر هوا اندازند تا باد خورد و غله از کاه جدا شود. سه شاخه را سکو و چهارشاخه را چهارشاخه و آن را شنه و بواشه نیز گویند. ( جهانگیری ) :
مردانه من کز این سکو پنجه ریخته
خرمن کنم بباد که در جاش آکنند.
سوزنی.
بر بوی آنکه خرمن جو میدهم بباد
هر ساعتی ز پنجه و ساعد کنم سکو.
سوزنی.

سکو. [ س َ / س ُک ْ کو ] ( اِ ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

بر آمدگی از زمین مانند تخت از سنگ یا آجر در کنار در حیاط یا میان باغ و پای درختان سایه دار درست کنند، تختگاه.

دانشنامه عمومی

سَکّو (سکوب هم نوشته اند) به انواعی از سطح های تخت بلندتر از زمین گفته می شود که برای مقاصد گوناگون مانند اجرای نمایش، سوار شدن به قطار، پرتاب موشک، قرار دادن مجسمه یا جنگ افزار شلیکی بر روی آن و دیگر کاربردها استفاده می شود. سکوها را معمولاً سنگی، چوبی، سیمانی یا فلزی می سازند.
سکوی قطار
سکوی مجسمه
سکوی اعدام
سکوی خطابه
سکوی پرش
سکوی پرتاب
سکوی نفتی
سکوی حفاری
سکوی توپ
سکوی پدافند
سکوی فرود بالگرد
سکوی نمایش
سکوی قهرمانی
سکوی نرم افزاری و سخت افزاری
گربه رو (سکوی نمایش مد لباس)
در قدیم این واژه بیشتر به بلندی های تختی که بیشتر از سنگ در دوطرف کوچه ها یا میان باغ ها و زیر درختان پربرگ برای استراحت در زیر سایه ساخته می شد اطلاق می گشت. در این معنی به آن تختگاه هم می گفتند.امروزه نیز سکوهایی سنگی در بوستان ها (پارک ها) ساخته و نصب می شود تا کار نیمکت را انجام دهد.
در گفتار امروزی گاه اصطلاحاً به محل، نهاد یا مفهومی که چند نهاد یا عنصر کوچک تر می توانند به آن دسترسی داشته باشند و آن محل یا مفهوم قابل دید برای همه آن اجزاء باشد سکو گفته می شود.
منظور از ساخت سکوهای نمایشی اینست که موضوع مورد نمایش از جایگاه تماشاگران به خوبی قابل رویت باشد. سکوهای نمایشی را اغلب صحنه هم می گویند.

فرهنگ فارسی ساره

ستاوند


فرهنگستان زبان و ادب

{platform} [حمل ونقل ریلی] محلی که در آن مسافر، پس از خرید بلیت، در انتظار سوار شدن به قطار بایستد

گویش اصفهانی

تکیه ای: taxtaxun
طاری: sekkü
طامه ای: sakku
طرقی: sekkü
کشه ای: sekkü / pela
نطنزی: sekku


واژه نامه بختیاریکا

تَلوارِه

پیشنهاد کاربران

Səku یا سکو: به معنی تختگاه و دکان واژه ای ترکی است.

منبع: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری ص۵۳۷

در گویش زبان بختیاری واژه سَکو ( Sako ) به معنی حالا، الان، است. به نقد ( Bnghd ) هم در گویش زبان بختیاری دارای همین معنی است.


کلمات دیگر: