کلمه جو
صفحه اصلی

سیه مو

فرهنگ فارسی

سیه موی . کسیکه موهای سر و روی او سیاه باشد .

لغت نامه دهخدا

سیه مو. [ ی َه ْ ] ( ص مرکب ) سیه موی. کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. ( ازناظم الاطباء ). مجازاً، جوان :
جهان شده فرتوت چو پاغنده سدکیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه موی خورشیدروی.
فردوسی.
پیری رسید موی سیاهت سپید شد
یار سفیدروی سیه موی را بخواه.
سوزنی.
بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی
بر طفل حبش روی معلم شده نایی.
خاقانی.
دل از امتاع دنیا و حطام او برداریدو گرد سیه مویان نگردید. ( سندبادنامه ص 156 ). رجوع به سیاه مو و سیاه موی شود.


کلمات دیگر: