خوب چهره خوش چهره
خورشید رخسار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خورشیدرخسار. [ خوَرْ / خُرْ، رُ ] ( ص مرکب ) خوب چهره. خوش چهره. خوبرو. جمیل :
بخواهش گفت کآن خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار.
که شیرینست این خورشیدرخسار.
بخواهش گفت کآن خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار.
نظامی.
بشه گفتند آن خوبان فرخارکه شیرینست این خورشیدرخسار.
نظامی.
کلمات دیگر: