کلمه جو
صفحه اصلی

مدیم

فرهنگ فارسی

نام چند آباد است در زنگی آباد

لغت نامه دهخدا

مدیم. [ م ُ ] ( ع ص ) آنکه از بینی وی خون آید. ( منتهی الارب ). راعف. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || فرونشاننده جوشش دیگ به آب سرد. ( آنندراج ). نعت فاعلی است از ادامة. || باران پیوسته بارنده. ( آنندراج ). رجوع به ادامة شود. || مبتلا به دوران سر. ( آنندراج ). ادیم به ( مجهولا )؛ مبتلا به دوران سر گردید. ( منتهی الارب ).

مدیم. [ م َ ] ( ع ص ) مکان مدیم ؛ جائی که باران دیمة بدان رسیده باشد. گویند: مکان مدیم وارض مدیمة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدیمة شود.

مدیم. [م ُ ] ( اِخ ) نام چند آبادی است در زنگی آباد و قلعه عسکر کرمان. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.

مدیم . [ م َ ] (ع ص ) مکان مدیم ؛ جائی که باران دیمة بدان رسیده باشد. گویند: مکان مدیم وارض مدیمة. (از اقرب الموارد). رجوع به مدیمة شود.


مدیم . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه از بینی وی خون آید. (منتهی الارب ). راعف . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || فرونشاننده ٔ جوشش دیگ به آب سرد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از ادامة. || باران پیوسته بارنده . (آنندراج ). رجوع به ادامة شود. || مبتلا به دوران سر. (آنندراج ). ادیم به (مجهولا)؛ مبتلا به دوران سر گردید. (منتهی الارب ).


مدیم . [م ُ ] (اِخ ) نام چند آبادی است در زنگی آباد و قلعه عسکر کرمان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.


دانشنامه عمومی

مدیم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مدیم گدار
مدیم علیا


کلمات دیگر: