کلمه جو
صفحه اصلی

زداییدن

فرهنگ فارسی

زدودن، پاکیزه ساختن، جلادادن، زداینده
( مصدر ) ( زدود زداید خواهد زدود بزدای زداینده زدوده ) ۱ - پاک کردن پاکیزه کردن . ۲ - برطرف کننده زنگ ( آینه شمشیر و مانند آن ) صیقل دادن . ۳ - محو کردن غم و اندوه از دل .
دور کردن چیزی از چیز دیگر یا از کسی پاک کردن و پاکیزه ساختن و صاف کردن و جلا دادن زدوده شدن

فرهنگ معین

(زَ دَ ) (مص م . ) زدودن .

لغت نامه دهخدا

زداییدن. [ زِ / زُ / زَ دَ ] ( مص ) دور کردن و ازاله چیزی از چیزی دیگر یا از کسی :
از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی
مردی همی نمایی گیتی همی گشایی
بدعت همی زدایی طاعت همی فزایی.
فرخی.
و رجوع به زدودن شود.
|| پاک کردن و پاکیزه ساختن و صاف کردن و جلا دادن و زدودن. ( ناظم الاطباء ). پاک کردن زنگ از هر چیزی و مجازاً هر پاک کردن. زداینده. زدایه و زداییده از مشتقات آن است. ( از فرهنگ نظام ). صاف کردن و پاکیزه ساختن. ( برهان قاطع ). دور کردن زنگ. ( آنندراج ). صیقل زدن. صیقلی کردن. روشن ساختن :
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
منوچهری.
رخ دولت بفروز آتش فتنه بنشان
دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز.
منوچهری.
هر که رغبت کند در این معنی
دل بباید که پاک بزداید
زآنکه چون دست پاک باشد سخت
همی از انگبین نیالاید.
ناصرخسرو.
صفای باطن از دل می زداید علم ظاهر را
که پنهان جوهر آیینه از پرداز میگردد.
صائب.
|| ( مجهول ) زدوده شدن. نابود شدن. پاک شدن. محو شدن :
غمی که چون سپه زنگ ، ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز.
حافظ.
رجوع به زدودن شود.

فرهنگ عمید

= زدودن

زدودن#NAME?



کلمات دیگر: