کلمه جو
صفحه اصلی

حمیت


مترادف حمیت : آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت

متضاد حمیت : ناجوانمردی

برابر پارسی : مردانگی، جوانمردی

فارسی به انگلیسی

ardour, enthusiasm, zeal


ardour enthusiasm, zeal, backbone, jealousy, ardour

backbone, jealousy


فارسی به عربی

حماس

مترادف و متضاد

zeal (اسم)
شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت

آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت ≠ ناجوانمردی


فرهنگ فارسی

مروت، نخوت، غیرت، ننگ وعار، حمیات جمع
(اسم ) ۱ - مردانگی مروت . ۲ - غیرت رشک . توضیح آنست که در محافظت ملت یا حرمت از چیزهایی که محافظت از آنها واجب بود تهاون نمایند . ۳ - نخوت : ابائ . یا حمیت قسمتی . تعصبی که افراد و درجه داران هر قسمت نظام نسبت بقسمت خود باید داشته باشند چنانکه افراد و درجه داران یک هنگ نسبت به هنگ خود .
حمیت از چیزی ننگ و عار داشتن از آن درد

فرهنگ معین

(حَ یَّ ) [ ع . حمیة ] (اِمص . ) ۱ - مروت ، جوانمردی . ۲ - غیرت ، رشک .

لغت نامه دهخدا

حمیت. [ ح َ ] ( ع ص ) استوار از هر چیز. ( منتهی الارب ). المتین من کل شی ٔ. حتی گویند: تمرحمیت و عسل حمیت. ( اقرب الموارد ). || بسیار شیرین : تمر حمیت.( منتهی الارب ). || شدید: غضب حمیت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) خیک روغن که در آن رب انداخته باشند. ( منتهی الارب ). || خیک پشمین [ مودار ] که در آن روغن و عسل و زیتون قرار داده باشند و گفته اند خیک بدون مو برای روغن.( اقرب الموارد ). خیکچه یا خیک بی موی بجهت روغن. ( منتهی الارب ). ج ، حُمَت. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).

حمیت. [ ح َ ی َ ] ( ع اِمص ) مخفف حَمیَّت :
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم.
خطیری.
هرگز انگشت بتو بر ننهادستم
که من از مادر باحمیت زادستم.
منوچهری.
با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبود است تراحمیت.
منوچهری.
مرد سخن یافته را در سخن
حملت و هم حمیت و هم قوت است.
ناصرخسرو.
رجوع به حَمیَّت شود.

حمیت. [ ح َ می ی َ ] ( ع اِمص ) محمیه. محمیت. ( غیاث ). حمیت از چیزی ؛ ننگ و عار داشتن از آن. ( منتهی الارب ). غیرت. ( غیاث ). درد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رشک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان ). || در اصطلاح ، حمیت عبارتست از آنکه در محافظت ملت یا حرمت از چیزهایی که محافظت از آن واجب بود تهاون ننماید. ( نفایس الفنون ). محافظت بر حرم و دین از تهمت : بیامدم تا آنچه از... شرط حمیت و فتوت بر من واجبست بادا برسانم. ( کلیله و دمنه ). از روی مروت وحمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن. ( سندبادنامه ).
- بی حمیت ؛ بی ننگ و عار :
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردان بریخت.
سعدی.
و گاه بتخفیف آید :
بددل و دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.
ناصرخسرو.
رجوع به حمیت بتخفیف شود.
- حمیت الجاهلیه ؛ ننگ روزگار کافری. ( ترجمان عادل بن علی ).

حمیت. [ ح ِ ی َ ] ( ع مص ) حمیة. پرهیز نمودن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). || حفاظت و نگاه داشتن. ( غیاث ) ( منتخب ) ( صراح ).

حمیة. [ ح ِ ی َ ] ( ع مص ) نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن. حمایة. حمی. حموة. ( منتهی الارب ). رجوع به حمی شود. || بازداشتن طعام و شراب از بیمار. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) آنچه نگاهداشته شود از غیر. || پرهیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پرهیز بیمار از آنچه برای وی زیان دارد. ( اقرب الموارد ). و تخلیط؛ مقابل آن است یعنی ناپرهیزی. ( اقرب الموارد ): المعدة رأس کل داءو الحمیة رأس کل دواء. از کلمات قصار پیغمبر( ص ).

حمیت . [ ح َ ] (ع ص ) استوار از هر چیز. (منتهی الارب ). المتین من کل شی ٔ. حتی گویند: تمرحمیت و عسل حمیت . (اقرب الموارد). || بسیار شیرین : تمر حمیت .(منتهی الارب ). || شدید: غضب حمیت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) خیک روغن که در آن رب انداخته باشند. (منتهی الارب ). || خیک پشمین [ مودار ] که در آن روغن و عسل و زیتون قرار داده باشند و گفته اند خیک بدون مو برای روغن .(اقرب الموارد). خیکچه یا خیک بی موی بجهت روغن . (منتهی الارب ). ج ، حُمَت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).


حمیت . [ ح َ می ی َ ] (ع اِمص ) محمیه . محمیت . (غیاث ). حمیت از چیزی ؛ ننگ و عار داشتن از آن . (منتهی الارب ). غیرت . (غیاث ). درد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رشک . (منتهی الارب ) (ترجمان ). || در اصطلاح ، حمیت عبارتست از آنکه در محافظت ملت یا حرمت از چیزهایی که محافظت از آن واجب بود تهاون ننماید. (نفایس الفنون ). محافظت بر حرم و دین از تهمت : بیامدم تا آنچه از... شرط حمیت و فتوت بر من واجبست بادا برسانم . (کلیله و دمنه ). از روی مروت وحمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن . (سندبادنامه ).
- بی حمیت ؛ بی ننگ و عار :
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی .

سعدی .


از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردان بریخت .

سعدی .


و گاه بتخفیف آید :
بددل و دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.

ناصرخسرو.


رجوع به حمیت بتخفیف شود.
- حمیت الجاهلیه ؛ ننگ روزگار کافری . (ترجمان عادل بن علی ).

حمیت . [ ح َ ی َ ] (ع اِمص ) مخفف حَمیَّت :
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم .

خطیری .


هرگز انگشت بتو بر ننهادستم
که من از مادر باحمیت زادستم .

منوچهری .


با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبود است تراحمیت .

منوچهری .


مرد سخن یافته را در سخن
حملت و هم حمیت و هم قوت است .

ناصرخسرو.


رجوع به حَمیَّت شود.

حمیت . [ ح ِ ی َ ] (ع مص ) حمیة. پرهیز نمودن . (منتهی الارب ) (غیاث ). || حفاظت و نگاه داشتن . (غیاث ) (منتخب ) (صراح ).


فرهنگ عمید

۱. پرهیز دادن بیمار از آنچه برایش ضرر دارد.
۲. (صفت) ویژگی آنچه حفظ و نگه‌داری شود.


۱. پرهیز دادن بیمار از آنچه برایش ضرر دارد.
۲. (صفت ) ویژگی آنچه حفظ و نگه داری شود.
غیرت.

جدول کلمات

غیرت

پیشنهاد کاربران

مرّوت ، مردانگی 🍮🍮
کاربرد در جمله :
شیر گفت هر گاه شفقت و حمیّت گاو یاد کنم ، حسرت مستولی گردد ( هنر 91 )

از حمایت می آید. حمایت بی خردانه یا خردمندانه، که البته بیشتر مفهوم حمایت بی خردانه متصور است ( ﺣَﻤِﻴَّﺔَ ﺍﻟْﺠَﺎﻫِﻠِﻴَّﺔ )

- دلاوری
- مردانگی
- غیرت

فتوت

غیرت، تعصّب، مروّت، جوانمردی، رشک

غیرت، شوق سرشار، نترسی، در وجه مثبت: حماسه، در وجه منفی: خودسری، تعصب

مُحَم

حَمیّت -
مردانگی، غیرت، مُرُوَّت، جوانمردی، فُتُوَّت
که با عَصبیّت:دشمنی، کینه - طرفداری و تعصّب، حمایت و جانبداری. فرق می کند!

ﺣﻤﻴّﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﮔﺮﻣﻲ ﻭ ﺩﺍﻏﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺗﻌﺼّﺐ ﺷﺪﻳﺪ ﻧﻴﺰ ﺍﻃﻠﺎﻕ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ. ﺗﻌﺼّﺐ ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻜﻮﻫﻴﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻏﻴﺮﺕ ﺩﻳﻨﻲ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻱ ﺑﺮ ﺣﻖ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻴﻜﻮﺳﺖ. ( برگرفته از تفسیر نور استاد قرائتی )


کلمات دیگر: