( اسم ) لمس کننده بپساونده .
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع
لامس . [ م ِ ] (اِخ ) از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست . ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیه ٔ سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است . (معجم البلدان ).
لامس . [ م ِ ] (ع ص ) ساینده . بساینده ٔ بدست . || امراءة لاتمنع ید لامس ؛ یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود. || رجل لا یمنع ید لامس ؛ یعنی شوکت و غلبه ندارد. (منتهی الارب ).