to fall, to be omitted, to happen, [lit.] to happen to be
فتادن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
افتادن
فرهنگ معین
(فُ یا فِ دَ ) (مص ل . ) نک افتادن .
لغت نامه دهخدا
فتادن. [ ف ُ / ف ِ دَ ] ( مص ) افتادن :
خداوندا چو آید پای بر سنگ
فتد کشتی در آن گردابه تنگ.
نور تو بر خاک زمین چون فتاد؟
شنیدم که هم درنفس جان بداد.
خداوندا چو آید پای بر سنگ
فتد کشتی در آن گردابه تنگ.
نظامی.
گر نه ز صبح آینه بیرون فتادنور تو بر خاک زمین چون فتاد؟
نظامی.
رباخواری از نردبانی فتادشنیدم که هم درنفس جان بداد.
سعدی.
رجوع به افتادن شود.فرهنگ عمید
افتادن#NAME?
کلمات دیگر: