این کلمه ریشه ایست صحیح که معنی دور افکندن و چیزی را از خود جدا کردن دهدسپوختن کسی را و انداختن او در مغاک از پس راندن خشم گرفتن کینه ورزیدن گاییدن زن بول خود را به دور پاشیدن آب راندن زن در وقت جماع سخت درخشیدن آتش
زخ
فرهنگ فارسی
این کلمه ریشه ایست صحیح که معنی دور افکندن و چیزی را از خود جدا کردن دهدسپوختن کسی را و انداختن او در مغاک از پس راندن خشم گرفتن کینه ورزیدن گاییدن زن بول خود را به دور پاشیدن آب راندن زن در وقت جماع سخت درخشیدن آتش
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بوی بر آمیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ چون زخ طنبور.
منجیک ( از لغت فرس ) ( جهانگیری ) ( سروری ) ( فرهنگ نظام ).
- زخ زدن ؛ ناله کردن. زاری سردادن. رجوع به زخ زدن و زخ زنان ( در ذیل زخ زدن ) شود.
|| بانگ و صدای زنگ. ( برهان قاطع ). بانگ جرس. ( فرهنگ خطی ) ( مؤید الفضلا ). شور و بانگ و صدای جرس. ( غیاث اللغات ). در مؤید بمعنی بانگ جرس هم آمده. ( سروری ).آواز و بانگ بلند :
بترسد چنین هر کس از بیم کوس
همی بر خروشند چون زخ کوس.
- چشزخ ؛ چشم زخم. چشم زدن یاچشم زدگی. نظر :
بیدار شد رسید بشارت که یافته ست
از چشزخ حوادث قطب جهان شفا.
- چشم زخ ؛ چشم زخم. نظرخوردگی :
گردون و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ
از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان.
- چشم زخ زدن ؛ چشم زدن. نظر زدن :
عطارد را بدوزم دیده بد
که جادو خامه ام را چشمزخ زد.
- چشمزخ کردن ؛ چشم زخم زدن. نظر زدن. چشم زدن :
زحل در حشمتش چون چشمزخ کرد
ز اشک خون رخ ما پر ازخ کرد.
عمید لوبکی ( از رشیدی ، فرهنگ نظام ، انجمن آرا و دیگر فرهنگها ).
رجوع به زخم ، چشزخ ، چشم زدن ، نظر زدن و چشمزخ شود.
|| طعنه. گواژه. طنز. زخم زبان :
چون کَشَف انبوه غوغایی بدید
بانگ و زخ مردمان خشم آورید.
زخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رشیدی ). بعضی به فارسی هم گویند و آن پاره گوشتی است که از جلود مردم پدید آید که بعربی ثؤلول گویند، و ازخ نیز نام دارد. (از سروری ) (از فرهنگ خطی ).این که صاحب فرهنگ جهانگیری گفته : زخ علتی است مر آدمی را، همان اژخ است که شگیل و بعربی ثؤلول گویند.(انجمن آرا) (آنندراج ). مخفف آزخ است بمعنی خال گوشتی . (فرهنگ نظام ). رجوع به ژخ ، ازخ ، اژخ ، ثؤلول ، ثؤلول ، شگیل و زگیل شود.
فلا تقعدن علی زخة
و تضمر فی القلب وجداً و خیفا.
و گویند: زخ الرجل ؛ یعنی در خشم شد آن مرد. ابن سیده گوید، زخه بمعنی کینه و خشم شنیده نشده است که جز در این بیت بکار رفته باشد. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). رجوع به تهذیب الالفاظ ابن سکیت ص 76 و تعلیقات آن کتاب ص 718 و زخه در این لغت نامه شود. || کینه ورزیدن . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). || برجستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتخب اللغات ). جستن . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از متن اللغة). گفته اند «و ربما وضع الرجل مسحاته فی وسط نهر ثم یزخ بنفسه »؛ یعنی گاه باشد که مرد بیل خود را در میان رود بگذارد و خود بجهد. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || تیز راندن ساربان شتران را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت راندن حدی کننده شتر را. (منتخب اللغات ) (از محیط المحیط). زخ بمعنی شتاب آید. گویند: زخ الحادی الابل ؛ یعنی بشتاب راند شترانرا. (از تاج العروس ) (از متن اللغة). و از این ریشه است مزخ بمعنی ساربانی که تند براند، چنانکه در این بیت آمده :
ان علیک حادیاً مزخا
اعجم لایحسن الا نخا .
(از لسان العرب ).
|| سیر عنیف ؛ بدرشتی و خشونت راه پیمودن . زخ و نَخ ّ، هر دو بمعنی مذکور آمده است . (از تاج العروس ). گویند: زخ الحادی ؛ یعنی رفت سرودگوی شتر، رفتن درشتی . (ترجمه ٔ قاموس ). راه رفتن بدرشتی . (از متن اللغة) (از لسان العرب ). || دور رفتن و امعان در راه یا در حفر گودال و مانند آن .بسیار رفتن و بسیار عمیق کندن حفره . (از متن اللغة). || گاییدن زن را. (از منتهی الارب ) (از محیط) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء). زخ ، جماع است و مزخه زن را گویند. (از مقاییس اللغه ج 3 ص 7). بکنایت ، زن را مزخة گویند. و از علی (ع )روایت کنند که گفته است :
طوبی لمن کانت له مزخة
یزخه ثم ینام الفخة.
و نیز گویند: «بات یزخها»؛ یعنی شبانگاه او را گایید. (از اساس البلاغه ). زخ بمعنی مجامعت با زن از معنی اصلی زخ که دفع و راندن است گرفته شده و لحیانی درباره ٔ وجه آمدن مزخه و زخه بمعنی زوجه چنین گفته است . زیرا مزخه بویژه اگر بفتح میم خوانده شود معنی محل دفع میدهد، یعنی مرد در او دفع میکند. (از لسان العرب ). || بول خود را بدور پاشیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): زخ ببوله ؛ انداخت کمیز را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). انداختن بول را. (از ترجمه ٔ قاموس ). زخ بدین معنی لغتی است در ضخ . (از لسان العرب ) (ازتاج العروس ). || آب راندن زن در وقت جماع . زَخّاخة، زنی که در وقت جماع آب راند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مأخوذ است از زخ بمعنی دفع. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). رجوع به زخه شود. || (در تداول عامه ٔ عرب ) ریزش بارانست بشدت .(از محیط المحیط). گویند: زخ المطر یا زخت السماء؛ یعنی باران بشدت بزمین ریخت . زخه ، یک دفعه باران شدید. (از حاشیه ٔ متن اللغة). || (در تداول عامه ٔ عرب ) آماده کردن اسب و مانند آن است پشت خود رابرای سوار شدن . تخت کردن چارپا پشت خود را . (از محیط المحیط). || سخت درخشیدن آتش ، زخیخ نیزبدین معنی آید و فعل آن از باب ضرب آید. گویند: «زخ الجمر»؛ یعنی سخت درخشید آتش . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). زخ و زخیخ ، سخت درخشیدن آتش باشد. گویند: «انظرالیه کیف یزخ »؛ یعنی او را بنگر چگونه میدرخشد. (از اساس البلاغة). درخشیدن و بدین معنی است زخیخ . (منتخب اللغات ) (از محیط المحیط) (از متن اللغة).زخ و زخیخ بمعنی درخشیدن اخگر است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). در بیشتر نسخه های قاموس و همچنین در همه ٔ معاجم مهم زخ الجمر (با جیم ) آمده که معنی درخشیدن آتش دهد اما در برخی از نسخ قاموس «زخ الخمر» باخاء ضبط شده است . (از تاج العروس ). درخشندگی و تلألؤ پارچه ٔ ابریشمین . برق زدن حریر. (از متن اللغة).
فرهنگ عمید
= زخم
= زخمه
آواز حزین: بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با زخ و تنبور (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۹ حاشیه ).
آزخ#NAME?
زخم#NAME?
زخمه#NAME?
آواز حزین: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با زخ و تنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹ حاشیه).