کلمه جو
صفحه اصلی

قریع

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - سرور قوم مهتر ۲ - همارود حریف .
قریع بن حرث بن نمیر بن عامر بن صعصعه و نسبت بان قریعی است . تیره ایست از قیس بن عیلان .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) سرور قوم ، مهتر.

لغت نامه دهخدا

قریع. [ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) شتربچه. || شترکره آبله ریزه برآمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).فضیل. ( اقرب الموارد ). ج ، قَرْعی ̍. ( منتهی الارب ). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مقارع. ( اقرب الموارد ). || مغالب. || مغلوب. || سید. ( اقرب الموارد ). || مهتر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). برگزیده. || غلبه کننده در مقارعه. ( اقرب الموارد ). حریف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

قریع. [ ق ِرْ ری ] ( ع ص ، اِ ) فعیل است برای مبالغه. ( اقرب الموارد ).سید. ( اقرب الموارد ). مهتر و سید. ( ناظم الاطباء ).

قریع. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم. تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ) ( منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.

قریع. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است. تیره ای است از قیس بن عیلان. ( اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.

قریع. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتربچه . || شترکره ٔ آبله ریزه برآمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).فضیل . (اقرب الموارد). ج ، قَرْعی ̍. (منتهی الارب ). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مقارع . (اقرب الموارد). || مغالب . || مغلوب . || سید. (اقرب الموارد). || مهتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). برگزیده . || غلبه کننده در مقارعه . (اقرب الموارد). حریف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).


قریع. [ ق ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) فعیل است برای مبالغه . (اقرب الموارد).سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء).


قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم . تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.


قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است . تیره ای است از قیس بن عیلان . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.


فرهنگ عمید

۱. سید، مهتر.
۲. پهلوان.
۳. حریف، هم نبرد.


کلمات دیگر: