قریع بن حرث بن نمیر بن عامر بن صعصعه و نسبت بان قریعی است . تیره ایست از قیس بن عیلان .
قریع
فرهنگ فارسی
قریع بن حرث بن نمیر بن عامر بن صعصعه و نسبت بان قریعی است . تیره ایست از قیس بن عیلان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قریع. [ ق ِرْ ری ] ( ع ص ، اِ ) فعیل است برای مبالغه. ( اقرب الموارد ).سید. ( اقرب الموارد ). مهتر و سید. ( ناظم الاطباء ).
قریع. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم. تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ) ( منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.
قریع. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است. تیره ای است از قیس بن عیلان. ( اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.
قریع. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتربچه . || شترکره ٔ آبله ریزه برآمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).فضیل . (اقرب الموارد). ج ، قَرْعی ̍. (منتهی الارب ). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مقارع . (اقرب الموارد). || مغالب . || مغلوب . || سید. (اقرب الموارد). || مهتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). برگزیده . || غلبه کننده در مقارعه . (اقرب الموارد). حریف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
قریع. [ ق ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) فعیل است برای مبالغه . (اقرب الموارد).سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء).
قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم . تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.
قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است . تیره ای است از قیس بن عیلان . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.
فرهنگ عمید
۲. پهلوان.
۳. حریف، هم نبرد.