کلمه جو
صفحه اصلی

گردماه

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد : روی هر یک چون دو هفته گردماه جامهشان غفه سمورینشان کلاه . ( رودکی ) ۲ - ماه شب چهاردهم بدر ( خصوصا ) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب . ( فرخی ) ۳ - چهره صورت رخسار : همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه .

فرهنگ معین

(گِ ) (اِمر. ) ۱ - قمر در شب های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد. ۲ - ماه شب چهاردهم ، بدر (خصوصاً ).

لغت نامه دهخدا

گردماه. [ گ ِ ] ( اِ مرکب ) بدر. ماه تمام. ماه شب چهارده. ماه چارده. مه چارده. مجازاً بمعنی صورت است :
روی هر یک چون دو هفته گردماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه.
رودکی.
همی بود تا چرخ پوشدسیاه
ستاره پدید آمد و گردماه.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2177 ).
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب.
فرخی.
|| رخسار. چهره. صورت :
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گردماه.
اسدی.
|| زیبا.خوش صورت :
گمانی برم گفت کآن گردماه
که روشن بدی زو همیشه سپاه.
دقیقی.
نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گردماه.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. ماه شب چهارده، بدر، ماه تمام.
۲. [مجاز] رخسار، چهره.


کلمات دیگر: